Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

امام حسن مجتبی(ع)

امام حسن مجتبی(ع)

ریشه نام امام حسن(ع)

نام او حسن به معنای خوب و نیکو است در بعضی مدارک ذکر شده نام او از معادل کلمه عبری شبر[نیازمند منبع] فرزند ارشد هارون است(به معنای بر حق بودن جانشینی علی بر محمد) در رابطه با نام گذاری ایشان روایت زیر نقل شده‌است:

پس از ولادت، نامگذاری از جانب مادر به پدر، و از او به رسول خدا محوّل شد و آن حضرت هم منتظر نامگذاری پروردگار ماند.

تا اینکه جبرئیل، امین وحی، فرود آمد و گفت:

«خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید چون علی برای تو همانند هارون برای موسی است، نام فرزندش را نام فرزند حضرت هارون علیه السلام یعنی شبّر قرار ده!» رسول خدا فرمود: «زبان من عربی است و شبّر، عبری است.» جبرئیل گفت: «شبّر در زبان عرب به معنای«حسن» است.»

القاب: مجتبی، تقی، زکی، سید، سبط

  کنیه: ابو محمد

 تولد: ۱۵ رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه است.

مدت عمر: ۴۷ سال

مدت امامت: ۱۰ سال (۴۱-۵۰ هجری قمری) که شش یا هشت ماه خلیفه(امام) بود.

زمان شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری (به روایت شیعه) ۷ صفر سال ۵۰ هجری قمری (به روایتی دیگر) .

علت شهادت: مسموم شدن به دست همسرش جعده بنت اشعث بن قیس به تحریک معاویه.

محل دفن: شهر مدینه قبرستان بقیع.

فرزندان: فرزندانش را پانزده تن می‌شمارند.

پسران: زید. حسن. عمرو . قاسم.  عبدالله. عبدالرحمن. حسن ملقب به اثرم.  طلحه .

دختران: ام الحسن .ام الحسین .فاطمه .ام عبدالله .فاطمه(دیگر) .ام سلمه .رقیه

شیعه‌ها کمک به بینوایان، اخلاق پسندیده و رسیدگی نیازمندان را از ویژگی‌های (امام)حسن می‌شمارند و روایات مختلفی از وی که راجع به تقسیم اموال مختصر خویش با فقیران می‌باشد را می‌گویند. لقب مجتبی ازالقاب دیگر ایشان است. در سالهای اخیر از وی با نام کریم اهل بیت هم نام برده می‌شود.که بیشترناظربربخشندگی ایشان است.

_____________________________________________________________________________________

برگرفته ازسایت ویکی پدیا دانشنامه آزاد به نشانی:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C با اندکی اصلاح واضافه

ولادت امام حسن(ع)

 

 

 

امام ابومحمد حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام؛ دومین پیشوا از امامان معصوم اهل بیت، یکی از پنج تن آل عبا و نخستین سبط رسول خدا (ص) است که پیامبر بزرگوار اسلام او و برادرش را دو سرور جوانان بهشت و دو گل خوشبوی خویش نامید .
 مادرش فاطمه علیها السلام دخت گرامی رسول الله و بانوی بانوان جهان می باشد .
 زادگاه شریفش مدینه و زمان تولد این مولود مبارک، بنابر مشهور عامه و خاصه پانزدهم رمضان سال سوم و یا دوم هجرت بوده است. البته در این مورد اقوال دیگری نیز نقل گردیده است. مثلا بعضی بجای رمضان، ماه شعبان را ذکر نموده اند که گویا با تولد حضرت حسین بن علی (ع) اشتباه کرده اند. در هر صورت نظر قطعی تر همان است که بیان گردید .
 امام حسن(ع) نخستین فرزند امام علی بن ابیطالب و حضرت فاطمه علیها السلام است. محدث عظیم الشان شیعی، ثقه الاسلام کلینی در کتاب کافی از حضرت امام صادق (ع) روایت می کند که فاصله بین ولادت امام حسن و امام حسین (ع) فقط یک طُهر بوده و بین زاده شدن این دو برادر شش ماه و ده روز فاصله شده است ( طُهر = پاکیزگی را از عادت زنانگی ) . بنابراین معلوم می شود که مدت حمل حضرت حسین (ع) شش ماه بود که علی ابن ابراهیم قمی ، مفسر عالیقدر شیعی نیز در تفسیر خود به این نکته اشاره نموده است .
 اما این مطلب با آنچه که درباره تاریخ ولادت دو برادر ثبت کرده اند، سازگار نیست . زیرا ولادت حضرت حسین (ع) در شب پنجم شعبان سال سوم یا چهارم هجرت روی داده است و در نتیجه بین میلاد این دو برادر ده ماه و بیست روز فاصله بوده است که ابن شهر آشوب نیز در کتاب « المناقب » همین مبنا را پذیرفته است . البته اگر تولد امام حسن (ع) را سال دوم و تولد امام حسین (ع) را سال چهارم بدانیم ، این فاصله یک سال و ده ماه و بیست روز خواهد شد که با روایت قُتاده هماهنگی دارد ، زیرا او گفته است که فاصله بین ولادت دو برادر، یکسال و ده ماه بوده است.
 با توجه به آنچه گذشت ، میتوان نتیجه گرفت که روایت نخست ، اندکی مخدوش شده است و گویا راوی در اثر فراموشی ، مدت حمل حضرت حسن (ع) را به حضرت حسین (ع) نسبت داده است ، بدین معنی که امام فرموده فاصله بین میلاد برادر بزرگ و حمل برادر کوچک فقط یک طُهر بوده و سپس مدت حمل برادر بزرگ را شش ماه تعیین کرده ، اما راوی این مدت را به برادر کوچک نسبت داده است .
 البته احتمال می رود که این اشتباه از نویسندگان در هنگام نوشتن روی داده باشد . در هر صورت تردیدی نیست که فاصله بین میلاد این دو امام بزرگوار بیش از ده ماه بوده است . واقدی در کتاب « المغازی » می نویسد: بین ولادت امام حسن (ع) و حمل امام حسین (ع) مدت 50 روز فاصله شده است .
 هنگامی که امام حسن (ع) پا به عرصه گیتی نهاد ، فاطمه زهرا سلام الله علیها از همسر خود خواست که او را نامگذاری کند ، اما علی (ع) فرمود که من در نامگذاری او بر پیامبر بزرگوار اسلام پیشی نمی جویم ، تا آنکه رسول خدا به خانه آنان وارد شد و نوزاد جدید را به خدمت حضرتش بردند . ایشان در گوش راست وی اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و او را « حسن » نامیدند ، اسمی که هرگز در دوران جاهلیت شنیده نشده بود .
 کلینی در کتاب کافی به نقل از ششمین امام (ع) می نویسد که حضرت رسول (ص) با دست خود برای نواده خویش گوسفندی عقیقه کرد و فرمود :
 « با نام خدا، این عقیقه را برای حسن تهیه می کنم . »
 سپس عرضه داشت :
 « بار پروردگارا استخوانش را بجای استخوان او ، گوشتش را بجای گوشت او ، خونش را بجای خون او و مویش را بجای موی او عقیقه می کنم ، خداوندا این عقیقه را پناه و نگاهبان محمد و آل محمد قرار ده . »
 در روایت دیگر آمده که حضرت دو قوچ کبود رنگ عقیقه فرمودند ، ولی گویا اصل روایت این بوده که ایشان برای هر یک از دو نواده خود یک گوسفند عقیقه کرده است ، همانگونه که ابن سعد در « الطبقات الکبری » به همین نکته اشاره نموده است .
 در ادامه روایت آمده است که رسول گرامی به قابله یک ران گوسفند و یک دینار طلا بخشید . سپس موی سر فرزند دلبند دختر خود را تراشید و امر کرد که هم وزن این مو ، نقره صدقه بدهند که وزن آن اندکی بیش از یک درهم شد . بعضی گفته اند که حضرت به دختر خود امر کرد که اینکارها را انجام دهد .
 بدینگونه بود که عقیقه نمودن و صدقه دادن نقره هموزن موی نوزاد از سنتهای دائمی اسلامی نزد دانشمندان گردید .
 همچنین پیامبر اسلام (ص) سر مبارک حسن بن علی (ع) را به ماده خوشبوئی آغشته فرمود و این کار را در مقابل عمل دوران جاهلیت انجام داد که سر طفل را بخون آغشته می نمودند .
 در کتاب اُسدُ الغابه از ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده که گوید من به رسول خدا عرض کردم : « یا رسول الله در خواب دیدم که عضوی از اعضای شما در خانه من است » . حضرت فرمود : « خیر است ، بزودی فاطمه فرزندی می آورد و تو او را شیر می دهی . » زمانی بیش نگذشت که امام حسن (ع) پای به جهان نهاد و ام الفضل او را شیر داد .
 امام حسن (ع) فقط یک کنیه داشت و آن « ابومحمد » است که جد بزرگوارش برای او قرار داد . مشهورترین القاب ایشان عبارتند از : تقی ، زکی ، سبط .
 نقش نگین انگشتری آن بزرگوار را چند گونه نقل نموده اند : الفصول المهمه آنرا « العزه لله وحده » نقل می کند . وافی و کتابهای دیگر از امام ابوالحسن الرضا (ع) عبارت « العزه الله » را روایت می نمایند . صاحب بن عباد در کتاب « عنوان المعارف » جمله « الله اکبر و به استعین » را ذکر می کند و وافی بنقل از امام ششم می نویسد که نقش نگین هر دو نور چشم رسول خدا « حسبی الله » بوده است .
 حضرت حسن (ع) در زمان پادشاهی معاویه می زیست ( بهتر آنست ، بگوییم : معاویه در زمان امامت امام حسن (ع) خود را پادشاه خواند ) . سفینه ، خادم رسول الله سمت دربانی حضرتش را بر عهده داشت .
 از این امام بزرگوار مجموعا پانزده فرزند بر جای مانده که عبارتند از :
 زید ، ام الحسن و ام الحسین از مادری بنام بشیر بنت ابی مسعود ؛ حسن از مادری بنام خوله بنت منضور ؛ عمر، قاسم و عبدالله از مادری کنیز ؛ عبدالرحمن که مادر او هم کنیز بوده است ؛ حسین، طلحه و فاطمه از مادری بنام ام اسحق بنت طلحه بن عبدالله ، فاطمه ، ام سلمه و رقیه که مادرانشان متفاوت بوده اند . از این فرزندان فقط حسن و زید صاحب نسل بوده اند ، ولی از سیزده نفر دیگر نسلی بر جای نمانده است .

 

ویژگیهای ظاهری حضرت

 

 

 

 

غزالی در کتاب « احیاء العلوم » و مکی در کتاب « قوت القلوب » می نویسند که پیامبر اسلام (ص) خطاب به حسن بن علی (ع)  فرموده :

« تو در آفرینش و در رفتار و کردارت مانند من هستی . »

شیخ مفید در « ارشاد » چنین می نویسد که حسن (ع)  از نظر آفرینش ، هیأت جسمانی ، روش و منش شبیه ترین کس به رسول خدا بود .

در کتاب اُسدُالغابه از انس بن مالک نقل شده که هیچ فردی از حضرت امام حسن (ع)  شبیه تر به رسول الله (ص) نبود .

حسین بن مسعود بغوی در کتاب « مصابیح السنه » این جمله را از انس روایت کرده و بنقل از او می افزاید که حسین (ع) نیز شبیه ترین فرد به پیامبر خدا (ص) بود.

این جمله اخیر را انس بن مالک زمانی بیان داشت که سر مطهر حضرت حسین بن علی (ع)  در مقابل ابن زیاد قرار داشت . اگر بخواهیم بین این دو روایت جمع کنیم ، باید بگوییم که هر یک از این دو برادر نسبت به دیگران شبیه ترین فرد به جد بزرگوار خود بودند ؛ یا آنکه سخن احمد بن حنبل را بپذیریم که از علی (ع) روایت می کند که ایشان فرمودند :

« حسن از سینه تا سر شبیه ترین فرد به پیامبر (ص) است و حسین از سینه به پایین بیشترین شباهت را به رسول الله (ص) دارد . »

ممکن است بگوییم که تا زمانی که امام حسن (ع) در قید حیات بود شبیه ترین فرد به رسول خدا به شمار می آمد و چون به شهادت رسید ، حسین (ع) این صفت را بدست آورد .

البته این مطالب با آنچه از زهرای مرضیه (ع) نقل شده سازگاری ندارد ، چرا که نوشته اند این بانوی بزرگوار چون فرزندان خود را بازی می داد و آنان را به نشاط می آورد ، خطاب به پسر بزرگ خود می فرمود :

« ای آنکه به پدرت ماننده ای ، از ریسمان حقیقت و راستی بیاویز و خدای صاحب نعمت را عبادت کن و هرگز با انسانهای کینه توز دوستی منما . »

و خطاب به پسر کوچک خود می فرمود :

تو به پدر من شبیه هستی ، نه به پدر خودت .

ممکن است برای رفع این ناسازگاری بگوییم که مراد حضرت زهرا (س) تشبیه از بعضی جهات بوده است ، نه شباهت عمومی از همه جهات . در هر صورت آنچه را که اندیشمندان تاریخ نگار ، از جمله ابن صباغ مالکی در « الفصول المهمه » ، درباره صفات آن حضرت نوشته اند ، چنین است :

« امام ابومحمد الحسن بن علی (ع) رنگی سپید آمیخته با سرخی داشت ، دیدگانش درشت و سیاه ، گونه هایش هموار ، موی وسط سینه اش نازک ، موی ریشش انبوه ، پشت گوشش پرمو ، بینی حضرت کشیده و براق ، همچون شمشیری از نقره ، مفاصلش درشت و دو شانه اش از یکدیگر دور بودند .

انسانی متوسط القامه و ملیح بود ، نیکوترین صورت را داشت ، با رنگ سیاه خضاب می کرد ، مویش پرچین و کوتاه و قامتش رسا بود . »

ابن سعد در طبقات می نویسد :

« حسن و حسین (ع) هر دو با رنگ سیاه خضاب می نمودند . »

 

اخلاق امام

 

 

 

 

دانشمندان نوشته اند : « امام حسن (ع) در میان مردم گشاده ترین سینه را داشت و پر گذشت ترین و بخشنده ترین مردم بود . »

مدائنی می نویسد : « امام حسن (ع) که ارشد فرزندان علی (ع) بود ، انسانی بزرگمنش با سخاوت و حلیم بود و رسول الله (ص) او را دوست می داشت . » 

شیخ صدوق در « امالی » از حضرت صادق (ع) و او از پدرانش نقل می کند که امام حسن بن علی بن ابیطالب در میان مردم زمان خود عابدترین ، پارساترین و گرامیترین افراد بود ، چون قصد حج می کرد پیاده راه می رفت و گاهی پای خود را نیز برهنه می فرمود . هیچگاه دست به کاری نمی زد ، مگر اینکه خدا را یاد می نمود . راستگوترین مردم بود و رساترین بیان را داشت . هر گاه به در ورودی مسجد می رسید سر خود را بلند کرده و عرض می نمود :

« بارالها! مهمان تو به حضرت رسیده ؛ ای احسانگر! بنده تباهکار تو بدرگاهت شتافته ، پس از زشتیهایی که مرتکب شده بخاطر زیباییهایی که نزد تو است ، در گذر ای کریم! »

زبیر بن بکار در کتاب « انساب قریش » می نویسد : « زینب بن ابی رافع روایت می کند که فاطمه سلام الله علیها در زمانی که پدر بزرگوارش بر بستر بیماری مرگ افتاده بود ، روزی دست دو فرزند خود را گرفت و به خدمت پدر آورد و گفت :

« ای پیامبر خدا! این دو ، فرزندانت هستند ، آیا برای آنان ارثی از خود قرار نمی دهی؟ »

حضرت در پاسخ فرمودند :

« هیبت و آقایی خود را برای حسن و جرات و بخشش خود را برای حسین قرار می دهم . »

طبرسی در کتاب « اعلام الوری » می نویسد : این روایت با روایت دیگری که محمد بن اسحاق نقل می کند، سازگاری دارد . او می گوید : « پس از رسول خدا هیچکس در شرف و عزت به رتبه حسن بن علی نرسید » . گاهی امام (ع)  در خانه را می گشودند و در آستانه در می نشستند ، در نتیجه راه بسته می شد، زیرا هیچکس از مردم بخاطر تعظیم و بزرگداشت او از مقابلش عبور نمی نمود و چون حضرت این نکته را در می یافتند ، بدرون خانه می رفتند و راه باز می شد .

هم او می گوید: « حسن بن علی را در راه حج ملاقات کردم که از مرکب خویش پیاده شد و قدم زنان حرکت کرد . در این موقع تمام مردمی که با او بودند به او اقتدا نموده و با او پیاده حرکت کردند ، حتی سعد بن ابی وقاص را دیدم که فرود آمد و پیاده گام زد . »

واصل بن عطا می گوید : « سیمای حسن بن علی (ع) چون سیمای پیامبران و هیبت او چون هیبت پادشاهان بود . »

شیخ مفید در ارشاد می نویسد :

« حسن بن علی وصی پدرش امیرالمومنین بود که او را ناظر بر موقوفات و صدقات خویش قرار داد و عهدنامه مشهوری برای او نگاشت . همچنین حضرت علی (ع) در وصیت خود مبانی روشن دین و جنبه های حکمت و ادب را برای فرزند خویش بیان فرمود . این وصیت را دانشمندان بیشماری در کتب خود نگاشته و فقیهان بزرگوار در روش دینی و دنیایی خود از روشناییهای آن بهره جسته اند . »

 

فضایل امام حسن (ع) در کلام رسول خدا

 

 

 

 

نخستین فضیلت این دو امام معصوم آن است که نیای بزرگوارشان محمد مصطفی برجسته ترین فرزند آدم ، پدرشان علی مرتضی پیشتاز پیشوایان الهی و مادرشان فاطمه زهرا پاره تن رسول الله (ص) و بانوی بانوان جهان می باشد . مادر مادرشان نیز خدیجه بنت خویلد است که اولین بانوی مسلمان و نخستین کسی است که تمام دارایی خود را در راه گسترش اسلام پخش کرد و یاور همیشگی پیامبر اکرم بود و او را در تلاشهای بی امانش در مبارزه با کفر همراهی می نمود و با دلداری و دلگرمی ، رنجهای ناشی از آزار مردمان را در او تخفیف می داد .

عم بزرگوار این دو برادر ، جعفر بن ابیطالب و عموی پدر و جدشان حمزه شیر بیشه الهی و شیر رسول خدا و سرور شهیدان است . جد پدریشان ابوطالب یار خستگی ناپذیر پیامبر و پاسدار حریم او میباشد که در راه او سختیها را به جان خرید . جد پدرشان عبدالمطلب ، شیبه الحمد و آقای سرزمین بطحا و جد جدشان هاشم ، مهمان نواز راهیان خانه خدا و آماده کننده غذا برای نیازمندان و سرپرست قبیله قریش بوده اند .

آری ، این شرافت را نوادگان رسول خدا از پدران خود و آنان نیز از پدرانشان به ارث برده اند، و گویی گره های نیزه است که یکی بر روی دیگری قرار می گیرد . اینان شاخساری از درختی هستند که ریشه اش استوار و ساقه ها و شاخه ها و برگهایش بهترین ساقه ها و شاخه ها و برگها می باشند .

رسول گرامی (ص) فرمود : « خدای یکتا نسل هر پیامبر را از پشت خود او قرار داد ، اما نسل مرا از پشت علی بن ابیطالب (ع) قرار داده است » . بنابراین فرزندان پیامبر منحصر به حسن و حسین علیهما السلام و نسل این دو امام هُمام می باشند .

نسائی در « خصائص » و ابن عبدالبر در « الاستیعاب » از ابوسعید خدری نقل می کنند که رسول الله (ص) فرمودند :

« حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت هستند . »

نسائی در روایت دیگری از انس بن مالک نقل می کند که می گوید : « بارها می شد که به خدمت پیامبر عظیم الشان (ص) شرفیاب می شدم و حسن و حسین (ع) را می دیدم که بر روی سینه و شکم جد خویش حرکت می کنند و آن بزرگوار می فرماید :

« این دو ، گلهای خوشبوی امت من هستند . »

در کتاب « اُسدُ الغابه » از عمر بن ابی سلمه پسر همسر رسول خدا نقل شده است که گفت : «پیامبر در خانه ام سلمه تشریف داشتند که این آیه نازل شد:

« انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا »  ( قرآن، سوره احزاب، آیه 33 )

« خداوند اراده کرده است که از شما اهل البیت پلیدی را بزداید و پاکیزگیتان بخشد . »

دوست داشتن این دو دلداده زهرا (س) واجب است و دوست داشتن آنان چیزی جز دوستی پیامبر نیست و دشمنی با آنان نیز دشمنی با پیامبر است .

شیخ مفید در کتاب ارشاد می نویسد : « حسن و حسین علیهما السلام دو محبوب رسول الله در میان خاندان بودند . »

ترمذی در « صحیح » خود از انس بن مالک روایت می کند که از پیامبر خدا پرسیدند: « در میان افراد خاندان شما چه کسی نزدتان محبوبتر است » . پاسخ شنیدند : « حسن و حسین . »

آن حضرت همواره به فاطمه (س) میفرمودند : « دو پسر دلبند مرا به نزدم فراخوان » و چون حسن و حسین به خدمت جد بزرگوار خود می شتافتند ، آنان را به سینه می فشرد و می بویید .

نسایی در « خصایص » از اُسامه بن زید نقل می نماید که پیامبر (ص) در حالیکه حسن و حسین برروی پاهای او نشسته بودند ، میفرمود :

« این دو ، پسران من و پسران دختر من هستند . خدایا تو میدانی که من این دو را دوست دارم ، پس تو هم دوستشان بدار . »

در اسدالغابه عین همین روایت با همان سند آمده است .

در کتاب « الاستیعاب » بطرق مختلف از رسول گرامی (ص) روایت شده که درباره حسن و حسین فرمود :

« خدایا من این دو را دوست دارم ، تو نیز آنان را و هر کس را که دوستدارشان است ، دوست بدار . »

در کتاب « الاصابه » از طریق عبدالرحمن بن مسعود از ابوهریره نقل می کند که رسول خدا (ص) بر ما خارج شد ، در حالی که حسن و حسین هر یک بر یک دوش او نشسته بودند و آن حضرت هر بار یکی از آن دو را می بوسید تا به ما رسید و چنین فرمود :

« هر کس دوستدار این دو باشد ، مرا دوست داشته است و هر کس دشمنی با این دو نماید ، با من دشمنی کرده است . »

و نیز فرمود :

« هر کس حسن و حسین (ع) را دوست بدارد من او را دوست دارم و هر کس را من دوست داشته باشم ، خدا او را دوست دارد و هر کس را خدا دوست بدارد، او را به بهشت داخل می کند . هر کس با حسن و حسین دشمنی ورزد ، من با او دشمن خواهم شد و هر کس را من دشمن بدارم ، خدا دشمن او خواهد شد و آن کس را که خدا دشمن بدارد ، به جهنم داخلش خواهد نمود . »

ابوعمروزاهد در کتاب « الیواقیت » از زید بن ارقم روایت می کند که من در مسجد نزد رسول الله بودم . در این هنگام فاطمه (ع) همراه با حسن و حسین از خانه اش خارج شد و به سوی جایگاه پدر گرامیش شتافت و بدنبال او علی (ع) نیز در رسید . آنگاه پیامبر رو به جانب من کرده و فرمود:

« هر کس این چند را دوست بدارد ، با من دوستی نموده است و هر کس آنان را دشمن باشد ، با من دشمنی ورزیده است . »

همچنین « زید بن ارقم » می گوید : « رسول خدا ، علی (ع) و فاطمه و دو فرزندشان حسن و حسین را مورد خطاب قرار داده فرمود :

« من با هر کس که شما با او مهر ورزید ، مهر می ورزم و با هر کس که شما با او در ستیزید ، می ستیزم . »

« اسلم » روایت کرده است که من حسن و حسین (ع) را دیدم که بر شانه های پیامبر سوار شده اند . به آن دو رو کرده گفتم : چه مرکب راهواری دارید! در این لحظه پیامبر مرا مخاطب ساخت فرمود :

« و چه سواران نیکویی! »

ترمذی و نسایی در کتب صحیح خود از « بُرَیدَه » نقل می کنند که رسول الله (ص) در حال خطاب بود که ناگاه حسن و حسین(ع) را دید که لباسی قرمز رنگ بر تن دارند و بسوی او می شتابند و پیوسته بزمین می افتند . حضرت بی اختیار از منبر فرود آمد و آن دو را در آغوش گرفت و بر روی دو پای خود نشاند ، سپس فرمود :

« خدای بزرگ راست گفته است که داراییهای شما و فرزندانتان سبب آزمایش شمایند . من بر این دو کودک خردسال نگریستم که راه می رفتند و بر زمین می افتادند ، دیگر نتوانستم درنگ کنم ؛ سخن خود را بریدم و آن دو را در آغوش گرفتم . »

روایتی از رسول خدا (ص) آمده است : « لو کان العقل رجلا لکان الحسن ، اگر عقل در مردی مجسم می شد، همانا حسن بود . » (فرائد المسطین ، ج2 ، ص 68 )

 

رفع برخی ازشبهات راجع به حضرت

 

 

 

 

بر مبنای همین شخصیت والا بود که، چون امام علی(ع) او را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی نمود، مردم عراق و بسیاری نقاط دیگر با او به عنوان خلیفه رسمی بیعت کردند. با این حال، از طرف مغرضین در گوشه و کنار سعی گردید تا شخصیت امام را خدشه دار کنند و او را از یک طرف بی بهره از تدبیر و سیاست و از طرف دیگر دنیا طلب، و بالاخره موضع او را در مقابل علی(ع)  و حسین(ع)  معرفی کنند. به عنوان نمونه کوشش می شد تا با جعل و ترویج اخبار پوچ، امام مجتبی(ع)  را شخصیتی معرفی کنند که دایما در حال تزویج و طلاق بوده است. در مورد دیگر می بینیم که در اخبار مربوط به صلح این گونه عنوان شده که امام تنها با چند تعهدی که جنبه مالی داشته حاضر شده است از حکومت کناره بگیرد. یعنی او به دنبال تصاحب خراج دارابجرد، اهواز اموال موجود در بیت المال کوفه بوده است.

در همین اخبار سعی شده تا عنوان کنند امام برای خویش چنین حقی نمی دیده که خلافت را برای خود نگه دارد و لذا تسلیم معاویه کرده است. در صورتی که این صرف ساتهام است. چرا که خود امام بارها بر این نکته تصریح فرمود که: «خلافت حق اوست و تنها از روی اجبار به معاویه واگذار می کند.» مخالفان امامت و ولایت در کنار این تخریب شخصیت- که عمدتا از ناحیه بنی عباس به دلیل فشاری که بنی الحسن بر آنها واردمی کردند توسعه یافته- استفاده دیگری نیز از این موضع امام(ع) می بردند و آن اثبات محکومیت علی(ع)  و حتی برادرش حسین بن علی(ع)  بود. از قول امام به دروغ نقل شده است: «من به خاطر ملک حاضر نیستم با معاویه بجنگم.» این می توانست برای محکومیت جنگهای امام علی(ع) به کار متعصبان اهل سنت بخورد.

در همین زمینه نقل شده است که در هنگام تولد امام حسن(ع)  پدرش بر آن بود تا اسم وی را «حرب» بگذارد. این بدان معنا بود که امام از همان آغاز جنگ را به طور طبیعی دوست می داشته است. در برخی نقلها آمده است که امام حسن(ع)  گفته است: «تمامی قدرت عرب در دست من است، اگر صلح کنم یا بجنگم در کنار من خواهند بود.» و دیگر این که: «صد هزار و یا چهل هزار نفر با او بیعت کردند و حتی او را بیشتر از پدرش دوست داشتند.» اگر کسی این نقلهای خلافت حقیقت را بپذیرد، به طور طبیعی تصور خواهد کرد که امام آزادانه حکومت را به معاویه واگذار کرده نه آن که به اجبار تن به این کار داده است. تفاوت این دو نظر کاملا روشن است.

نکته دیگر این که، این دسته از مورخان، در روایات تاریخی خود بر آنند ثابت کنند دو برادر با یکدیگر اختلاف داشته اند به طوری که امام حسین(ع) موضع برادر را نپذیرفته و دیدگاه دیگری داشته است.

درنقل دیگری از رسول خدا (ص) آورده اند که فرمود: «حسن از من است و حسین از علی(ع)»  در حالی که یکی از فضایلی که مکرر درباره امام حسین(ع)  نقل شده این است که «حسین منی و انا من حسین». هدف از جعل این روایت، آن است که علی را با فرزندش حسین چنان پیوند دهند که هر دو خواستار قتل و خونریزی بوده اند. درباره همین دوگانگی میان این دو برادر آورده اند که امام حسین(ع) به برادرش گفت: «کاش قلب من برای تو بود و زبان تو برای من». از قول ابوبکر نیز گفته اند که با مشاهده حسن بن علی(ع) می گفت: «بابی شبیه بالنبی- لیس شبیها بعلی». این مطالب را متاخران به عنوان فضیلت نقل کرده اند در حالی که بسیاری از آنها برای همان هدفی که اشاره شد جعل شده است. چنین تصویر می توانست برای تخریب چهره امام علی(ع) و عاشورا، بکار کسانی بیاید که طرفدار گرایشات عثمانی بودند.

یکی از اتهاماتی که به امام زده شده، داشتن موضع عثمانی است. خلاصه این اتهام آن است که امام با پدرش مخالف بوده و خونریزی در جنگهای داخلی را قبول نداشته است.

چنین اتهامی به دلیل برداشت نادرست از مفهوم صلح صورت گرفته و به دروغ وانمود شده است که امام با در دست داشتن قدرت کافی، حکومت را به معاویه واگذار کرد. اما واقعیت این است که چنین مطالبی یک اتهام کذب است. این اتهام تا جایی شایع گردیده که نقل کرده اند او پدر خویش را متهم به شرکت در قتل عثمان کرده است.

جز بنی امیه که امام علی(ع) را متهم به شرکت در قتل عثمان کرده و از این کار هدف سیاسی داشتند، کسی امام را متهم نمی کرد. دراین صورت چگونه ممکن است که فرزند امام، آن حضرت را متهم به شرکت در قتل عثمان کند؟ جالب است که برخی از مورخان گفته اند: امام فرزند خود را برای دفاع از عثمان به درخانه عثمان فرستاده بود. این مسئله اگر هم درست باشد، به هدف جلوگیری از قتل عثمان بود. افزون بر این، امام حسن(ع) خود از کسانی بود که در جنگ جمل که اساسا بر ضد عثمانیها بود نقش مهمی داشت. وی نماینده امام برای تحریک مردم کوفه و آوردن آنان به صحنه جنگ بود. آن حضرت با سخنرانی خود در مسجد کوفه، توانست حدود ده هزار نفر را به میدان جنگ بر ضد عثمانیها بکشاند. او پیش از آن نیز در جریان نزاع ابوذر با عثمان، از وی دفاع کرده و در هنگام وداع با ابوذر، در وقت تبعید، به او گفت: از ناحیه اینان برای تو مسائلی رخ داده که می بینی... صبر پیشه کن تا رسول خدا (ص) را ملاقات کنی، در حالیک ه از تو خوشنود است. در بحبوحه جنگ صفین، عبیدالله فرزند عمر- که از دست قصاص امام علی(ع) به دلیل قتل هرمزان و زن و فرزند ابولولو به سوی معاویه گریخته بود- ابلهانه کوشید تا امام حسن(ع) را بر ضد پدر بشوراند. امام خواسته او را با تندی رد کرد. پس از آن بود که معاویه گفت: او نیز فرزند پدرش می باشد.

امام مجتبی(ع) در صفین مردم را بر ضد سپاه قاسطین بر می انگیخت. آن حضرت در یکی از سخنانش فرمود: «فاحتشدوا فی قتال عدو کم معاویه و جنوده فانه قد حضر و لا تخاذلوا فان الخذلان یقطع نیط القلوب.» در جنگ با دشمنتان معاویه و سپاهش متحد شوید و سستی نکنید، چه سستی عصب قلب را قطع می کند.

امام ضمن نامه ای نیز که در آغاز خلافت خود به معاویه نوشتند حقانیت اهل بیت و مظلومیت آنان را پس از رحلت رسول خدا (ص) یادآور شدند. همه اینها دلیل قاطعی است بر این که امام معین و یاور پدر در همه مراحل بوده است. در نقلی آمده است: زمانی ابوبکربر سر منبر بود، امام مجتبی(ع)  به او گفتند: «انزل عن منبر ابی»، از منبر پدر من پایین بیا! در همان لحظه امام علی(ع) فرمود: ان هذا لشی عن غیر ملا منا.

موضع قاطع امام حسن(ع) در جنگ با معاویه پس از آن که به خلافت رسید، شاهد یگانگی موضع امام با موضع امام علی(ع) می باشد. شدت مخالفت امام با خاندان امویان به اندازه ای بود که مروان دروقت دفن امام مجتبی(ع) اجازه دفن او را در کنار رسول خدا (ص) نداده و گفت: «چگونه عثمان در خارج از بقیع دفن شود اما حسن بن علی(ع) در کنار قبر پیامبر دفن شود؟»

همه این موارد نشانگر موضع محکم و قاطع امام مجتبی در ضدیت با تفکرعثمانی است. اما همان گونه که گذشت، به دلیل مسئله صلح و برای مشروع نشان دادن حکومت معاویه، به تحریف موضع امام پرداخته اند.

 

امام حسن (ع) در زمان خلافت حضرت علی (ع)

 

 

 

 

یک- نمایندگی از جانب پدر در بسیجنیروهای رزمنده کوفه برای شرکت در جنگ جمل: هنگامی که امیر مومنان(ع)  در تعقیب فتنه جویان جمل بسویعراق حرکت کرد و به ربذه رسید، عبدالله بن عباس و محمد بن ابوبکر را به سوی ابوموسی اشغری والی کوفه روانه کرد، زیرابه او خبر رسیده بود که او مردم را از پیوستن به سپاه وی باز می دارد. ابوموسی از جانب عثمان برای ولایت کوفه برگزیده شده بود و حضرت علی(ع)  نیز او را تثبیت کردند. چون محمد بن ابی بکر و عبیدالله بن عباس به طرف کوفه رفتند، مدتی گذشتو بازنگشتند، ولی برای امیرمومنان معلوم نبود که آنان چه اقداماتی نموده اند. لذا پس از آنکه سپاه از ربذه حرکت نمود و در ذیل قار فرود آمد، آنحضرت فرزند خود حسن(ع) ، عمار یاسر، زیدبن صوحان و قیس بن سعد بن عباد را فرا خواند و همراه آنان نامه ای برای مردم کوفه فرستاد. این نمایندگان حرکت کردند و در قادرسیه با مردم کوفه دیدار نموده همراه آنان داخل کوفه شدند و نخست نامه امام(ع) را برای مردم خواندند.

ابومخنف می گوید: چون حضرت امام حسن و عمار یاسر داخل کوفه شدند، مردم نزد آنان شتافتند. در این هنگام امام حسن(ع) از جای برخاست وبا سپاس بدرگاه خدا و درود بر پیامبر عظیم الشان اسلام مردم را به حرکت بسوی میدان نبرد فراخواند و چنین فرمود:

«ای مردم! ما آمده ایم تا شما را به سوی خدا، کتاب او، سنت پیامبرش و داناترین و دادگرترین و گرامیترین و شایسته ترین فرد برای بیعت دعوت کنیم. کسی که قرآن او را نادیده نینگاشته و در سنت رسول خدا ناشناخته نبوده و هیچ کس بر او پیشی نگرفته است. کسی که دو پیوند با پیغمبر(ص) دارد: یکی پیوند برادری دینی و دیگری پیوند خویشاوندی؛ کسی که بر مردم درهر صفت نیکویی سبقت گرفته است؛ کسی که برای پیامبر خدا بسنده بود در حالیکه همه مردم رسول الله (ص) را خوار کرده بودند، کسی که به پیامبر نزدیک بود در حالیکه همه مردم از او دور بودند، کسی که با پیامبر نماز گزارد در حالیهک مردم بخدا شرک می ورزیدند، کسی که در رکاب رسول الله (ص) نبرد نمود در حالیکه مردم شکست خورده بودند؛ کسی که همراه پیامبر در میدان نبرد آشکار می شد در حالیکه مردم از ترس می گریختند؛ کسی که پیامبر را راستگو دانست در حالیکه مردم به او نسبت دروغ می دادند؛ کسی که هیچ سبقت گیرنده ای در برابرش وجود ندارد تا با او برابری نماید.»

آری، چنین انسان برجسته ای از شما یاری می طلبد و شما را به سوی حق فرا می خواند و از شما می خواهد که با او همراه گردید تا توانش را افزوده و او را بر گروهی که پیمان خود را شکستند، پیروزی دهید. همان گروهی که یاران شایسته علی(ع) را کشتند، از کارگزارانش انتقامجویی کردند، بیت المال را به یغما برده و هم اکنون نیز در برابر او صف آرایی نموده اند. پس ای مردم امر به معروف و نهی از منکر را در پیش گیرید و برای کارزاری که نیکان و پاکان در آن شرکت دارند آماده گردید. خدای بر شما رحمت فرستد.»

ابومخنلف گوید: چون امام حسن(ع) گفتار خود را به پایان رسانید، بعد از او عمار برخاست و با سخنان آتشین خود مردم را به همراهی امیرالمومنین تشویق نمود.

امام چون ابوموسی از ماجرای سخنرانی حضرت حسن بن علی(ع) و عمار آگاه گردید، بر فراز منبر رفت و با سخنان بسیار طولانی مردم را نسبت به علی(ع) و یاری او دلسرد نموده در این زمینه تلاش بسیار کرد، ولی عمار پاسخ او را بیان داشته و در نتیجه ابوموسی از منبر فرود آمد.

طبری در تاریخ خود می نویسد: علی(ع)، ابن عباس را از «ذی قار» بسوی کوفه فرستاد. او با ابوموسی دیدار کرد، سپس روسای قبایل گرد آمدند و ابوموسی برای آنان سخن گفت و ایشانرا از پیوستن به لشکر علی(ع) بازداشت، ابن عباس به ذی قار بازگشته گزارش کار را به حضرت عرضه نمود. در این هنگام امام(ع) فرزند خود حسن و عمار یاسر را فرا خواند و آندو را به کوفه روانه کرد. چون ایندو نفر به کوفه رسیدند ابوموسی بدیدارشان شتافت و حسن بن علی(ع) را در آغوش گرفته، خطاب به عمار گفت: آیا تو باستم پیشگان همراه شده و به شورشیان بر امیرالمومنین پیوسته ای؟ عمار پاسخ گفت: چنین نیست و من هرگز چنین خطایی نکرده ام.

حضرت حسن بن علی(ع) سخن آندو را قطع کرده فرمود:

«ای ابوموسی چرا مردم را از پیوستن بما باز میداری، بخدا سوگند ما جز اصلاح، چیزی نمی طلبیم و کسی چون علی بن ابیطالب نیست که نسبت به حفظ کیان مسلمین مراقبت و از سستی و اختلاف آنان ترس و وحشت داشته باشد.»

ابوموسی گفت: «به پدر و مادرم سوگند راست می گویی، اما چه می توان کرد که انسان طرف مشورت باید با امانت سخن بگوید.»

عمار به خشم آمده به او اعتراض کرد. مردی از بنی تمیم برخاست و عمار را مورد انتقاد قرار داد. زید بن صوحان و چند تن از نزدیکانشان بهیجان آمدند و بیاری عمار شتافتند.

پس از این درگیری کوتاه، ابوموسی از منبر بالا رفت. بلافاصله «شبث بن ربعی» از جای برخاست و با زید بن صوحان مخالفت نمود. حضرت امام حسن نیز بیدرنگ برخاست و فرمود:

«ای مردم ندای پیشوای خود را بگوش جان بنیوشید و به برادران خود بپیوندید و بدانید که مسلما کسانی برای انجام این امر مهم یافت خواهند شد. بخدا سوگند اگر صاحبان خرد از او پیروی نمایند، هم در دنیا و هم در آخرت نیکوتر است پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در این امر یاری دهید. خدا شما را اصلاح کند.»

چون رویدادها به اطلاع امام علی بن ابیطالب(ع) رسید و بر اختلافات مردم کوفه آگاهی یافت، به مالک اشتر فرمود: «تو در مورد ابوموسی شفاعت کردی که من همچنان او را بر جای خود تثبیت کنم، پس به کوفه برو و آنچه را تباه کردی خود اصلاح کن.»

مالک اشتر اطاعت کرده به کوفه داخل شد تا به مرکز حکومت رسید. مردم بسیاری در اطراف دارالحکومه گرد آمده بودند. ابوموسی بر فراز منبر سخن می گفت و آنانرا از رفتن به جهاد باز می داشت.از یک سو عمار او را مخاطب قرار داده بود و از سوی دیگر امام مجتبی(ع) به او می فرمود: «ای کسی که مادرت شناخته شده نیست، از مقابله با کار ما دوری گزین و از منبر ما فرود آی.»

ناگاه خدمتگزاران ابوموسی در رسیدند که چه نشسته ای، هم اکنون مالک اشتر وارد دارالحکومه شده و ما را مضروب ساخته از ساختمان حکومتی اخراج نمود. ابوموسی چون این سخن شنید، از منبر فرود آمد.

دو- حضور در جنگ صفین: امام حسن(ع) با پدر خود در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت داشتند، ولی مستقیما اجازه نبرد نیافتند و در نهج البلاغه کلامی از امیرالمومنین(ع) که در هنگاه نبرد صفین فرموده اند، چنین نقل شده است که آن حضرت فرزند خود، حسن بن علی(ع)، را دید که شتابان به سوی میدان نبرد می رود، به اطرافیان خود فرمود:

«این پسر را برای من نگاهدارید تا مرا در هم نریزد، که من نسبت به مرگ این دو نفر یعنی حسن(ع) و حسین(ع) بخل می ورزم، مبادا که نسل رسول الله با کشته شدن آندو قطع گردد.» 

این سخن گواه بر آن است که حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسین(ع) ادامه دهنده نسل پیامبر و دو پسر پیامبر و دو فرزند او هستند، گذشته از آنکه آیه مباهله بر همین مبنا دلالت دارد که می فرماید:

«فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم...»

«بگو بیائید پسرانمان و پسرانتان را فرا خوانیم.»

همه مفسرین گفته اند منظور از پسران در این آیه همانا حسن و حسین علیهماالسلام هستند و خدای تعالی در قرآن شریف، پیامبر عظیم الشان خود حضرت عیسی را نیز از فرزندان ابراهیم می داند و چنین می فرماید:

«و من ذریته داود و سلیمان... و یحیی و عیسی»

«و از فرزندان او داود و سلیمان و ... یحیی و عیسی می باشند.»

اما در مورد آیه:

«ما کان محمد ابا احد من رجالکم»

محمد (ص) پدر هیچیک از مردان شما نیست.

همه گفته اند منظور زیدبن حادثه است که مردم او را زید بن محمد می نامیده اند.

نصر بن مُزاِحم در کتاب «وقعه الصفین» می نگارد که عبید الله بن عمر در جنگ موقع دیدار، عبیدالله به ایشان گفت: «پدر تو کوچک و بزرگ قریش را از خود رنجانید و به آنان آزار رساند و در نتیجه مردم از او روی گرداندند، آیا تو می توانی او را از جایگاه خلافت دور کرده خود عهده دار این امر گردی؟»

امام در پاسخ او فرمودند: «هرگز چنین نیت و بدون تردید چنین خواسته ای اجرا نمی گردد. اما تو ای فرزند خطاب، سوگند به آن کسیکه ما را افرید، گوی تو را می بینم که امروز یا فردا کشته میشوی تو چقدر فریب شیطان را خورده ای که وادارت نمود با استعمال بوهای خوش از خانه بیرون آیی و زنان شام جایگاه ترا نظاره کنند. ولی خدا ترا بر زمین خواهد زد و کشته ترا برو خواهد افکند.»

نصر گوید: بخدا قسم هنوز سپیدی روز تازه دمیده بود که عبید الله بهلاکت رسید. چون امام حسن(ع) برجنازه او گذشت، مردی را دید که نیزه خود را در چشمان کشته عبیدالله فرو کرده است. آن مرد از جنگاوران قبیله همدان بود که عبیدالله را در اول شب کشته و تا دمیدن روز در کنار جنازه مانده بود.

آری، پیشنهاد عبیدالله بن عمر به حضرت مجتبی نیرنگی بیش نبود و هرگز او نمی خواست که نواده رسول خدا زمام امر مسلمین را در دست گیرد، بلکه تنها دسیسه ای بود برای کنار گذاردن امیرالمومنین(ع) از خلافت.

سه- تولیت اوقاف علی(ع): امیر مومنان، تولیت و سرپرستی اوقاف خود را بر عهده امام حسن و سپس بر عهده امام حسین علیها السلام قرار داده و در کتاب وقفی که سید رضی در نهج البلاغه روایت می کند، چنین فرموده است:

«این فرمانی است از بنده خدا علی بن ابیطالب امیرالمومنین درباره دارایی خود، بخاطر بدست آوردن خشنودی خدا. نخستین کس که این فرمان را انجام می دهد، حسن بن علی است و او از این اموال بر اسا مبانی صحیح شرعی بهره می گیرد و می بخشد. اگر برای حسن پیشامدی روی داد و حسین(ع)» زنده بود، او باید این کارها را انجام دهد و جانشین برادرش گردد.

بدانید که بهره فرزندان فاطمه از صدقات علی درست مانند بهره سایر فرزندان علی است. اما من از آنرو رسیدگی به این امور را به عهده دو پسر فاطمه قرار دادم که خرسندی خالق را بدست آورم، به پیامبر خدا تقرب جویم، حرمت او راگرامی دارم و پیوند با او را ارزش گزارم.»

امام امیرالمومنین(ع) پس از بازگشت از نبرد صفین برای فزند خود حسن(ع) سفارش گهر بار، پر ارج و پر محتوایی بیان داشت که در کتاب نهجالبلاغه ثبت دشه است. علاوه بر آن نیز وصایایی از آن حضرت برای امام حسن(ع) یا برای هر دو برادر بدست ما رسیده که در نهج البلاغه یافت میشود.

حضرت امام حسن(ع) وصی پدر خود بود که چون ابن ملم حضرتش را ضربت زد، این وصیت را بیان فرمودند. ابوالفرج اصفهانی وصیت نامه مذکور را در کتاب «مقاتل الطالبین» آورده است که با جمله «اوصیک یا حسن و جمیع ولدی...» آغاز می گردد.

 

امام مجتبی (ع) و مسأله امامت

 

 

 

 

از آثار بر جای مانده نگرش عثمانی در مذهب سنت، بی توجهی به خلاف شش ماهه امام مجتبی(ع) است که نه آن را از عهد خلفای راشدین می شناسند و نه از دوره ملوکی محسوب می کنند. در اصل آنها این خلافت را چندان به رسمیت نمی شناسند. این وضعیت در حالی است که باقیمانده مهاجر و انصاری که در کوفه بودند، به ضمیمه مردم عراق و نواحی شرق اسلام، تابعیت از وی را به عنوان خلیفه مسلمین پذیرفتند. امام روشن بود که شکاف عمیقی میان مسلمانان به وجود آمده و در همین دوره، معاویه نیز در شام مدعی خالفت بود، گرچه به قول خود وی، از میان انصار تنها یک نفر با او همراه بود.

آشکار بود که اصل تجزیه خلافت نه تنها آن زمان پذیرفته شده نبود بلکه تا آخرین عهد تاریخ خلافت، این مطلب که در آن واحد دو خلیفه در جهان اسلام وجود داشته باشد، پذیرفته نشد. درزمانی که امام مجتبی(ع) بر سر کار آمد، عراق بدترین شرایط را در قیاس با شام داشت. علاوه بر شکستی که در حکمیت برای مردم عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نیز نیروهای عراق را شدیدا تضعیف کرده و پس از سه جنگ، مردم خسته و درمانده شده بودند. روزهای پایانی زندگی امام علی(ع) هر چه قدر از مردم خواسته شد تا بسیج شوند، کمتر کسی تن به این کار داد. اینک پس از شهادت علی(ع) و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شام، امید آن میرفت که آنا دست به یک مقاومت جدی بزنند. آنان برای این کار می بایست امامی را بر می گزیدند و همان طور که اشاره شد چاره ای جز پذیرش امام نداشتند. بیعت قیس بن سعد و عبدالله بن عباس نیز تاثیر بسزایی درفراهم شدن زمینه برای بیعت مردم عراق با امام فراهم کرد. به دنبال بیعت عراق، مردم حجاز نیز با قدری تامل بیعت کردند.

در کنار توده مردم، شیعیانی نیز بودند که در اصل اعتقاد به امامت امام مجتبی(ع) داشته و به این دلیل با او بیعت کردند. در اصل گرایش مذهب کوفه به طور غالب تشیع – به معنای عدم پذیرش عثمان و تایید دولت امام علی(ع) بود. آنان در طی پنج سال که از حکومت امام گذاشته بود، تحت تاثیر امام و یاران او، علوی الرای شده و از گرایش عثمانی متنفر بودند. مخالفت با عثمان و بدنامی وی در این شهر از همان عصر امام علی(ع) تا به اندازه ای بود که جریر بن عبدالله بجلی گفته بود: در شهری که رسما به عثمان دشمنام می دهند نخواهد ماند.

با شهادت علی(ع) مردم چه کسی جز امام مجتبی(ع) را می توانستند برگزینند؟ البته در میان مهاجران و انصرا و یا حتی قریشیان، کسانی از صحابه در کوفه بودند و حتی شخصی چون عبدالله بن عباس نیز در این زمان در کوفه حاضر بود، اما کوچکترین تردیدی درباره انتخاب امام مجتبی(ع) پیش نیامد و از فرد دیگر نام برده نشد. البته این از آن روی نبود که مردم عراق «حسن بن علی را بیش از پدرش دوست می داشتند»، بلکه بدان دلیل بود که چاره ای جز این کار نداشتند. این تذکر برای این عنوان شد که کسانی قصد آن دارند که بگویند شرایط برای امام حسن آماده بوده و او خود نخواسته است به مبارزه ادامه دهد.

تا آنجا که به نظریه امامت شیعی مربوط می شود شواهدی وجد دارد که امام علی(ع) فرزند خود را به عنوان جانشین خویش معرفی کرده است، گرچه سنیان از آن شواهد به عنوان ولایتعهدی یاد نکرده اند. در این زمینه روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده که در مآخذ فراوانی آمده است. و آن این که: «الحسن و الحسین امامان، قاما او قعدا»، حدیث مزبور دلیل روشنی است بر این که امامت این دو برادر منصوص بوده است. در این باره، از نظر تاریخی نیز گزارشاتی وجود دارد که شاهدی بر نظریه امامت شیعی درباره امامت امام مجتبی(ع) است.

به گزار نصربن مزاحم، درهمان زمان امام علی(ع) اعور شنّی خطاب به امام گفت: خداوند بر رهیابی و شادکامیت بیفزاید، تو به پرتو نور الهی در نگریستی... تو پیشوایی و اگر کشته شوی، رهبری پس از تو از آن این دو تن- یعنی حسن و حسین- است. من نیز چیزی سروده ام بدان گوش بدار: ای ابا حسن! تو خورشید فروزان نیمروزی و این دو ]پسرانت[ در میان پدیده ها، ماه تابانند. تو و این دو نوباوه، تا دم واپسین، همچون گوش و دیده همراه، و از پی یکدیگرند، شما نیکردانی هستید با پایگاهی بس والا که دست نوع آدمی از دامان عزت آن کوتاه است. منذربن جارود نیز در صفین به امام گفت: «فان تهلک فهذان الحسن و الحسین أئمتنا من بعدک». او در شعری گفت:

اباحسن أنت شمس النهار

و أنت و هذان حتی الممات

و هذان فی الداجیات القمر

بمنزله السمع بعد البصر

 بدین ترتیب روشن می شود که از همان زمان علی(ع) یاران آن حضرت،رهبری پس از وی را از آن حسنین(ع) می دانسته اند و می دانیم که بعد از شهادت امام مجتبی(ع)، شیعیان کوفه در پی امام حسین(ع) فرستاده اند. عبدالله بن عباسنیز مردم را به سوی امام مجتبی(ع) فرا خوانده و گفت: او فرزند پیامبر شما و وصی امام شماست؛ با او بیعت کنید. امام مجتبی(ع) نیز در نامه خود به معاویه نوشت: وقتی که پدرم در آستانه مرگ قرار گرفت، این «امر» را بعد از خود به من سپرد. هیثم بن عدی ازقول بسیاری از مشایخ خود نقل کرده که آنان گفتند حسن بن علی «وصی» پدرش بوده است. ابوالاسود دئلی نیز که در بصره بود در وقت گرفتن بیعت برای امام گفت: او از سوی در به «وصایت و امامت» رسیده است. از سوی مردم نیز به امام گفته شد که تو خلیفه و وصی پدرت هستی و ما مطیع هستیم.

به هر روی، در مجموع، می توان این نکته را پذیرفت که امام علی(ع) فرزندش را به عنوان کسی که او وی را به جانشینی خود می پذیرد مطرح کرده است. در روز جمعه ای نیز که امام کسالتی داشت دستور داد تا حسن(ع) نماز را بخواند. صرفنظر از این امر که مردم شیعی کوفه بر اساس گرایش مذهبی خود به سوی امام مجتبی(ع) آمدند، باید به مفاهیم شیعی خاص اهل بیت و مقام امامت، در این مرحله توجه داشت. نخستین خطبه امام مجتبی(ع) به نقل تمامی مآخذ مربوطه چنین است: هر کسی که مرا می شناسند که می شناسند، هر کسی نمی شناسد من حسن فرزند محمد رسول الله (ص) هستم، من فرزند بشیر و نذیرم؛ من فرزند دعوتگربه سوی خدا، به اذن او، و با چراغ روشن، هستم، من از اهل بیتی هستم که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور و آنان را تطهیر کرده است؛ کسانی که خداوند دوستی آنان را در کتاب خود واجب کرده ]که خداوند فرمود: بگو: بر این رسالت، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم[ «و هر که کار نیکی کند به نیکویی اش می افزاییم.» پس کار نیک همان دوست داشتن ما اهل بیت است. مسعودی قسمتی از یکی از خطبه های امام حسن(ع) را آورده که گفت:

ما حزب الله رستگاریم، ما عترت نزدیک رسول خدا (ص) هستیم، ما اهل بیت طیب و طاهر و یکی از دو «ثقلین» هستیم که رسول خدا (ص) در میان شما باقی گذاشت. و دیگری آن کتاب خداست که از هیچ سوی باطل در آن راه ندارد... پس از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است؛ زیرا ملحق به طاعت از خدا و رسول، اولی الامر است، که: اگر در چیزی نزاع کردید آنرا نزد خدا و رسول برید... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود هر آینه آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند دانست.

هلال بن یساف می گوید: پای خطبه حسن بن علی(ع) بودم که میگفت: ای مردم کوفه! درباره ما از خدا بترسید. ما امیران شما و مهمانان شما هستیم. ما اهل بیتی هستیم که خداوند درباره ما فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». گویا این خطبه بعد از آنی بوده که امام حسن(ع) در ساباط مجروح شد.

امام مجتبی(ع) همچون پدر، علی رغم آنچه درباره بیعت مهاجرین و انصرا با خلفای پیشین آمده، خلافت را حق خویش می دانست. نامه امام مجتبی(ع) به معاویه، نظیر برخی از اظهارات امام علی(ع) حاوی انتقاد از انتخاب خلفای پیشین است. امام در این نامه، با اشاره به استدلال قریش در سقیفه، به خویشی با رسول خدا(ص) و پذیرفتن آن استدلال توسط عرب، اظهار می دارد: ما نیز همین استدلال را بر قریش کردیم اما انصافی که عرب در برخورد با قریش نشان داد، اینان برای ما نشان ندادند؛ آنان به اتفاق بر ما ظلم روا داشتند و با ما به دشمنی برخاستند. سپس امام می فرماید: ما به سبب ترسی که از منافقان و احزاب داشتیم تحمل کردیم و چیزی ابراز نکردیم تا این که امروز گرفتار تو شده ایم کسی که هیچ سابقه ای در دین ندارد و پدرش بدترین دشمن رسول خدا(ص) و کتاب او بوده است. آنگاه امام از او خواست تا همراه با دیگر مردم، که با او بیعت کرده اند، بیعت کند. معاویه در پاسخ نسبت به برخورد امام با جریان سقیفه نوشت: بدین ترتیب تو به صراحت، ابوبکر، عمر و ابوعبیده را در مورد اتهام قرار داری، نه تنها آنان، که صلحای از مهاجرین و انصار را؛ اکنون ما فضل و سابقه شما را انکار نمی کنیم. آن روز آنان چنین تخیص دادند که آنان را رای حفظ اسلام برگزینند نه شما را؛ امروز نیز اختلاف میان من و تو، همان اختلاف میان ابوبکر و مشا پس از وفات رسول خداست. اگر می دانستم که رعیت داری تو، هواداریت از امت، سیاست خوب، قوت فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوی تر است با تو بیعت می کردم؛ اما من حکومتی طولانی داشته ام، تجربه بیشتری دارم، از نظر سنی نیز از تو بزرگترم، سزاوار است که توحاکمیت مرا بپذیری، اگر چنین کنی پس از خودم، حکومت را به تو واگذار خواهم کرد و از بیت المال عراق مال فراوانی به تو خواهم بخید و خراج هر کجای عراق را که طلب کنی در اختیارت خواهم گذاشت.

اشاره معاویه به شباهت درگیری او با علی(ع) و فرزندش، با دعوای ابوبکر و علی(ع)، در نامه متبادله میان محمد بن ابی بکر و معاویه نیز آمده است. معاویه خود را خلف ابوبکر و عمر می دانست و از آنان به شدت دفاع میکرد؛ او در این کارقصد بهره گری سیاسی نیز داشت. زمانی در برابر امام علی(ع) نیز نوشت: تو «بغی» بر خلفا کردی؛ و امام پاسخ داد: اگر چنین کرده از معاویه نباید عذرخواهی کند؛ به علاوه، او بغی نکرده امام از برخی از اعمال آنان انتقاد کرده و در ان باره از هیچ کس عذر خواهی، نخواهد کرد.

به هر روی، عوامل مختلفی سبب شد تا مردم عراق و حجاز با امام حسن(ع) بیعت کنند. گفته شده قیس بن سعد در وقت بیعت گفت: بر کتاب خدا، سنت رسول و جهاد با ستمکاران با او بیعت می کند؛ امام تنها کتاب و سنت را پذیرفته و فرمود: اینها برتر از هر شرطی هستند. مداینی می گوید: ابن عباس پس از شهادت علی(ع) از خانه بیرون آمد و گفت که از علی(ع) کسی باقی مانده ]و قد ترک خلفا[ اگر دوست دارید ]برای بیعت با او[ بیرون آید و اگر کراهت دارید هیچ کس بر دیگری ]تعهدی[ ندارد. مردم برای حضرت علی(ع) گریه کرده و اعلام رضایت کردند. امام از خانه بیرون آمد و ضمن خطبه ای آیه تطهیر را درباره اهل بیت خواند و مردم با او بیعت کردند. بعدها امام خطاب به مردم فرمودند: شما نه از روی اکراه بلکه به اختیار با من بیعت کردید. در نقل اصفهانی آمده که ابن عباس مردم رابه بیعت با او دعوت کرد و به آنان گفتند، کسی را دوت داشتنی تر و محق تر از او نسبت به خلافت نمی شناسند، سپس با او بیعت کردند.

در اینجا باید به یک مسئله دیگر توجه داشت وآن این که اصل سیاسی پذیرفته شده در امر خلافت، بیعت اهل حرمین بود. در این زمان که حدود سی سال از رحلت رسول خدا (ص) گذشته بود، نسل عظیمی از صحابه در فتوحات و نیز در جمل و صفین درگذشته بودند. به علوه، مدینه نیز از مرکزیت خلافت درآمده بود. در این صورت اصل مذکور که بیعت مهاجرین و انصار ساکن مدینه بود، مواجه با دو اشکال مزبور شد؛ بدین ترتیب مشکلی در این امر به وجود آمده و این خود نشانگر آن بود که اوضاع رو به دگرگونی است. خواهیم دید که همراه با از بین رفتن این اصل، اصل ولایتعهدی توسط معاویه به عنوان جانشین اصل پیشین مطرح گردید. بدین مطلب باید افزود که ازسران قریش نیز کمتر کسی که بتواند مدعی خلافت باشد باقی مانده بود. معاویه در نامه ای به ابن عباس نوشت: اکنون درباره قریش از خدا بترس! از آنان تنها شش تن باقی مانده: دو نفر در شام که من و عمرو بن عاص هستیم، دو نفر در حجاز که سعذبن ابی وقاص و عبدالله بن عمر هستند و دو نفر در عراق که تو و حسن بن علی هستید.

در چنین شرایطی، عراق تنها می توانست به فرزند امام علی(ع) اعتماد کند و چنین کرد جز آن که مردم عراق مشکلاتی داشتند که نمی توانستند در راهی که انتخاب کرده بودند ثابت و پایدار باشند. درجریان بیعت با امام، کسانی که اصرار بر جنگ با معاویه داشتند بر آن بودند تا در شرایط بیعت، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند. به این معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت می کنیم. اام مجتبی(ع) حاض به پذیرش این شرط نشده و فرمود: با آ‹ها بیعت می کند به این شرط که با هر کس جنگید بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت برخورد کنند.» طبیعی است که امام جامعه نمی تواند بر پایه چنین شرطی با کسی بیعت کند. بلکه باید در امر مهمی همچون جنگ و صلح مختار باشد. این سخن امام چنان که برخی برداشت کرده اند به این معنا نبود که امام از آغاز قصد جنگ نداشته است، چه از اقدامات بعدی امام چنین بر می آید که امام خود از کسانی بوده که بر جنگ اصرار داشته است. هدف اصلی از عدم پذیرش این شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بوده است. پذیرش شرط آنها به این معنا بود که آنان فرمانده نظامی برگزیده اند نه امام برای جامعه. به نوشته شیخ مفید، بیعت با امام در روز جمعه، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بوده است.

 

مکاتبات بین امام ، ابن عباس و معاویه

 

 

 

 

امام حسن در نامه ای خطاب به معاویه چنین نگاشت:

«تو مردانی را برای جاسوسی به سوی ما روانه کرده ای، گویی دوستدار دیدار در میدان جنگ هستی. من در این میل تو کمترین شکی ندارم و اگر خدا بخواهد گرفتار این جنگ خواهی شد. دیگر اینکه شنیده ام تو بدگوییهایی کرده و سخنان زشتی گفته ای که خردمندان را نسزد. آری تو در اینگونه کارها، مثال قول شاعر را می مانی که گفت:

ما و آنکس از ما که دار فانی را بدرود گفت، به انسانی می مانیم که شب را در خوابگاه بسر می برد تا صبح گردد. پس به کسی که زنده مانده است، بگو: برای نبرد دیگری آماده شو که گویی وقت آن فرا رسیده است.»

معاویه در پاسخ امام چنین نوشت:

«نامه ات را دریافت کرده ام و آنچه را نوشته بودی فهمیدم. من از رویدادهای کوفه آگاه بودم و از شنیدم آنها نه خرسند گردیدم، نه اندوهگین شدم، نه بدگویی کردم و نه حسرت و افسوس خوردم. اما توجه ترا به شعری از اعشی بن قیس جلبمی کنم که با پدرت علی (ع) سازگاری دارد:

تو بخشنده ای و دلارو، آن هنگام که دلها در سینه ها به طپش می افتد چنان در میدان نبرد بر دشمن می تازی که زنها به سوک مینشینند وبر سینه می کوبند. امواج خروشان دریا که همه نی زارها و پلها را دربر می گیرند، هرگز از تو بخشنده تر نیستند که هزاران بدره زر به مستمندان می بخشی.»

ابوالفرج می نویسد:

عبدالله بن عباس در نامه ای برای معاویه نوشت: «ای معاویه! تو جاسوسی به سوی بصره فرستادی و گویی بهمان شیوه های غفلت آمیز قریش دست یازیده ای و می پنداری که می توانی بر ما چیرگی یابی و به آرزویت برسی. شاعر از زبان تو گفته است: بجان تو من و خزاعی مانند گوسفندی هستیم که سحرگاه گورش رابدست خودش کنده و کارد تیزی را بدست خودش برگرفته و شباهنگاهان با همان کارد کشته میشود. تو گروهی را شماتت می کنی که دوستت بودند و نابود شدند و سختی کشیدند.»

معاویه در پاسخ او نوشت: «حسن بن علی نیز نامه ای شبیه نامه تو برای من نوشت، اما تو در مورد تشبیه من و خودت بخطا رفته ای. مثل من و تو آنستکه طارق خُزاعی سروده است:

بخدا قسم، اگر چه راستگویم، ولی نمی دانم چگونه از کسی که مرا متهم می کند عذرخواهی کنم. وای بر من اگر زینه هلاک شود و بنی لحیان از شرافت دور گردند.»

(معاویه با زیرکی تام در هر دو نامه کوشیده ات که شادمانی خود را از شهادت امیرالمومنین انکار نماید و اعلان جنگ امام(ع) را بدون جواب بگذارد.)

مدائنی می نویسد: ابن عباس در نامه ای برای امام حسن(ع) چنین نگاشت:

«مردم پس از پدرت علی(ع) امور خود را به تو سپرده و با تو پیمان بر خلافت بسته اند. بنابراین برای جنگ آماده شو، با دشمن خود بستیز و یارانت را گردآوری فرما.»

این نامه طولانیست که از ذکر آن میگذریم، نکته قابلا توجه اینستکه این نامه و نامه پیشین که ابن عباس برای معاویه نوشته بود، گواه آنستکه وی در بصره بوده همچنانکه در زمان شهادت امیرمومنان(ع) در کوفه بسر می برده است. پس روایتی که نقل شده مبنی بر اینکه ابن عباس بین المال بصرا را با خود برداشت وبه مکه گریخت وبا امیرالمومنین(ع) سر ستیز گذاشت و از حضرتش جدا گردید، با این واقعیت سازگاری ندارد. حال باید گفت با خبر جدایی او از علی(ع) درست نیست، یا آنکه بعد از جدایی دو مرتبه بسوی امام(ع) بازگشته است.

ابوالفرج می نویسد: امام حسن بن علی(ع) نامه ای برای معاویه بن ابی سفیان نوشت و آنرا توسط جَندَب بن عبدالله اَزُدی فرستاد. مدائنی می گوید: حارث بن سُوَید التَّیمی نیز با جندب همراه بود.

متن نامه این است:

«بسم الله الرحمن الرحیم. از بنده خدا حسن بن علی امیرالمومنین به معاویه بن ابی سفیان. سلام بر تو، من درباره تو بدرگاه خدای یگانه که جز او خدایی نیست، سپاسگزارم.

اما بعد، خدای یکتا عزوجل، محمد (ص) را برگزید که او رحمت برای تمام جهانیان بود و رسالتهای الهی را ابلاغ نمود تا خداوند جان او را بسوی خود ستاند، در حالیکه هیچ کوتاهی و سستی ننموده بود. سرانجام خداوند بوسیله او حق را آشکار فرمود، شرک را نابود کردع همه عرب را عزت بخید و بویژه قریش را آقایی و بزرگی عطا فرمود. پروردگار در قرآن میفرماید: «و انه لذکر لک و لقومک.»

پس از آنکه رسول الله از جهان مادی رخت بر بست، عرب درباره قدرت و حاکمیت با یکدیگر درگیر شدند. قریش مدعی بود که ما از طایفه و خانواده او هستیم. مردم ین سخن را پسندیدند و آنرا حق دانستند. در پی آن ما با قریش احتجاج کردیم، بهمانگونه که آنها با عرب احتجاج نمودند. اما قریش درباره ما انصاف بخرج نداد، و چون ما هل بیت محمد (ص) و خاندان او با قریش به احتجاج برخاستیم و از آنان خواستار انصاف شدیم ما را دور نمودند و همگی برای ستمبه ما و دشمنی و جنگ با ما گرد آمدند. البته ما از درگیری با ایشان اجتناب می ورزیدیم، زیرا بر دین خدا می ترسیدیم و بین آن داشتیم که منافقون و احزاب، فرصت بهانه جویی و انتقاد بیابند.

اما امروز، شگفتا از ادعای تو نسبت به امری که کمترین حقی بر آن نداری، تو نه از نظر دیانت معروف به فضل هستی و نه در اسلام سابقه ستوده ای داری. تو فرزند یکی از احزاب و فرزند یکی از کینه توزترین سران قریش نسبتبه رسول الله (ص) هستی و بزودی پس از بازگشت به جهان دیگر خواهی دانست که عالم آخرت از آن کیست.

همانا علی- که رضوان و رحمت خدا بر او باد، روزی که جان به جان آفرین تسلیم کرد و روزی که بر او با آیین اسلام منت گزارد و روزی که زنده خواهد شد- چون رخت از جهان بربست، مسلمانان مرا بعد از او به سرپرستی خویش برگزیدند.

بدان که انگیزه من در نوشتن این نامه، اتمام حجت بر تو است تا در نزد خدا معذور نباشم. حال اگر تو زیر بار حق بروی بهره نیکو خواهی برد و صلاح مسلمین نیز در همین خواهد بود. پس، از پافشاری بر باطل دست بردارد و همراه دیگر مردم در بیعت با من وارد شو. تو میدانی که من بر این امر در نزد خدا و هر انسان دیندار خدا ترسی سزاوارترم. پس ستم را رها کن و خون مسلمین را از ریخته شدن نگاهداری کن. اما بدان اگر تو همچنان بر گمراهی خود پایدار بمانی، من با مردم مسلمان شتابان بسویت خواهیم آمد و ترا به مقابله فرا خواهیم خواند تا خدا بین ما داوری فرماید که او بهترین داوران است.»

مدائنی گوید: «دو نماینده امام علیه السلام نزد معاویه آمدند و او را به بیعت با حضرت حسن بن علی(ع) فرا خواندند، اما معاویه هیچگونه پاسخی نگفت.»

ابوالفرج می گوید: معاویه در جواب این نامه چنین نوشت:

«از بنده خدا معاویه، امیرمومنان به حسن بن علی، سلام علیک من بدرگاه خدای یکتا درباره تو شکر می گزارم.»

اما بعد، نامه ات را دریافت کردم و آنچه را درباره رسول خدا و فضایل او بیان داشته ای فهمیدم و میدانم که او سزاوارترین انسان در میان اولین و آخرین بود. تو در نامه ات نوشته ای که مسلمانان پس از رسول خدا درباره جانشینی او با یکدیگر درگیر شدند. من میبینم که تو اشکارا بر ابوبکر صدیق و عمر فاوق و ابوعبیده امین و حواری رسول خدا و نیکان از مهاجر و انصار تهمت زده ای، این گفته تو بر من ناخوشایند آمد. تو مردی هستی که نزد ما و نزد مردم به بخل و تهمت شناخته نشده ای و من دوست دارم که تو همواره سخن شایسته بگویی و همه ترا به نیکی یاد کنند.

این امت پس از آنکه درباره جانشینی پیامبر خدا به اختلاف افتادندع هرگز فضل شما و سوابقتان و خویشاوندیتان را با رسول الله (ص) ازیاد نبرده و جایگاه شما را در اسلام انکار ننمودند، بلکه امت اسلامتی معتقد بودند که باید امر حکومت در اختیار قریش قرار گیرد و از میان قریش نیز فردی که پیشتازتر و دانشمندتر و در اجرای امر خدا تواناتر است عهده دار این امر گردد، بدینگونه بود که آنان ابوبکر را برگزیدند. امام ای گزینش در سنه های شما تهمت آفرید و حال آنکه اگر مسلمانان در میان شما کسی را می یافتند که بتواند در جایگاه ابوبکر بنشیند، هرگز از وی روی نمی گرداندند.

تو در نامه خود مرا به سازش فرا خوانده ای، ولی امروز حال من و تو مانند همان حالتی است که بین شما و بوبکر بعد از پیامبر وجود داشت، و اگر من می دانستم که تو در حفظ امور مردم و گردآوری اموال و رو در رویی با دشمن تواناتر و کارآمد تری، هرآینه ندای ترا پاسخ می گفتم. اما من می دانم که از تو در امر اداره حکومت سابقه دار تر و کار آزموده ترم، سن من از توبیشتر و آگاهی سیاسی ام افزونتر است. بنابراین به فرمان من درآی و بدان که ار حکومت بعد از من از آن تو است، و در حال حاضر نیز بیت المال عراق را در اختیار تو قرار خواهم داد و خراج هر منطقه عراق را که خواهیم به توخواهم سپرد تا فردی امین از جانب تو هر سال آنها را جمع کند و به سویت آورد. دیگر اینکه هیچکاری بدون نظر و مشورت تو انجام نخواهد شد و در هر کار که فرمان خدا را اراده کنی، از دستور تو سرپیچی نخواهد شد.»

مدائنی می نگارد: معاویه در آخر نامه خود خطاب به امام مجتبی(ع) نوشت:

«پدر تو در براندازی حکومت عثمان بسیار کوشید تا آنکه عثمان مظلومانه کشته شد و خدا را به خونخواهی خود طلبید و هر کس که خدا خونخواه او باشد، هرگز چیزی از دست نخواهد داد. پس از آن پدر تو امر حکومت بر امت را به ستم بدست گرفت و احتماع مسلمین را پراکنده ساختم. بهمین دلیل کسانی که در جهاد و اسلام بسان او پیشتاز بودند، با وی ناسازگاری کردند، ولی وی مدعی شد که اینان پیمان شکنی نموده اند و با آنان به جنگ برخاست، خونشان را بزمین ریخت و حرم رسول الله را بی حرمت کرد. بعد از این جنگ بسوی ما آمد، بدون اینکه از ما طلب بیعت کند؛ بلکه او می خواست بر ما پیروز شود و خود را عزیز کند. بدین ترتیب ما با او نبرد کردیم تا آنکه کار به آنجا کشید که هر یک از ما داوری برگزیدیم تا ایندو نفر بر آنچه صلاح امت است و موجب بازگشت پیوند جامعه مسلمین و الفت آنان می گردد، حکم نمایند. ما با آندو نفر و با پدر تو و با خودمان پیمانی استوار بستیم که آنچه را داوران می گویند با خرسندی بپذیریم و تو می دانی که داوران چه حکمی کردند و چگونه علی را از خلافت عزل نمودند. اما بخدا سوگند که او تن به این حکم نداد و برای دریافت فرمان خدا اندکی نیز درنگ نکرد. حال تو چگونه مرا به سوی حکمی دعوت می کنی که میزان و ملاک آنرا پدرت می دانی، در حالیکه او خود از این حکم خارج شده است!

پس نیک بنگر و دینت را دریاب. والسلام.»

 

آغاز نبردهای حضرت با معاویه

 

 

 

 

معاویه پس از نوشتن نامه به دو نماینده امام(ع) گفت: «باز گردید که بین من و شما جز شمشیر چیزی حکم نخواهد کرد.»

آندو باز گشتند و معاویه نیز با لشکری به شماره شصت هزار به سوی عراق روانه شد و در شام نیز ضحاک بن قیس فهری را جانشین خود قرار داد.

جندب گوید: «چون من نامه معاویه را به امام حسن(ع) ارائه کردم، عرض نمودن که این مرد به جانب شما روانه شده پس به سوی او حرکت کنید تا با او در سرزمین و کشور خودش مصاف دهید. بخدا قسم اگر مقدرباشد که او به فرمان شما در آید، روزگاری سخت تر از زمان جنگ صفین خواهد داشت.» امام فرمودند: «چنین خواهیم کرد.»

معاویه در نامه ای برای امام(ع) نوشت:

«اما بعد، خدای عزوجل درباره بندگانش هر چه خواهد انجام می دهد، در پی حکم او هیچ حکم دیگری بکار نیاید و او در حسابرسی سریع است. بنابراین زینهار که مرگ تو بدست مردمان فرومایه و ناپایدار صورت پذیرد و از اینکه ما از خواسته خود چشم پوشی کنیم نومید باش. اما تو، اگر از طرح و نقشه خود دست برداری و با من بیعت کنی به وعده ای که به تو داده ام وفا خواهم نمود و نیز خلافت رسول الله پس از من برای تو خواهد بود که تو سزاوارترین فرد برای این امر خواهی بود. والسلام.»

امام در پاسخ او چنین نگاشتند:

«نامه ات را دریافت داشتم و آنرا بی جواب گذاردم، زیرا بیم آن داشتم که ستم پیشگی آغاز کنی. بنابراین به تو سفارشی می کنم از حقی که میدانی من از افراد آن هستم پیروی نما. والسلام.»

چون نامه امام حسن(ع) به دست معاویه رسید، بخشنامه ای سراسری برای تمام کارگزاران خود به این عبارت فرستاد:

«سپاس خدا را که شما را در برابر مکر و نیرنگ دشمنتان و قاتل جانشین رسول الله کفایت نمود. خدای یکتا با مهر خود و روش نیکویش مردی از بندگان خود را برای قتل علی بن ابیطالب تقدیر فرمود و آن مرد با ایجاد آشوب و غائله علی را کشت و در نتیجه یاران او را پراکند و در هم پاشید. امروز نامه های بزرگان و رهبران ایشان به دست ما رسیده که از ما برای خود و قبائلشان امان طلبیده اند. پس شما به محض دریافت این نامه، با تمام توان و کوش و امکانات خود حرکت کنید که به شکر خدا انتقام خون عثمان را خواهید گرفت و به آرزوی خود خواهید رسید. خداوند ستم پیشگان و کینه توزان را نابود می فرماید. والسلام.»

سپاه معاویه به گردآمده و به سوی عراق به راه افتاد. خبر حرکت او به امام(ع) رسید و گفته شد که به «پل مَنبِج» رسیده است. امام بیدرنگ حرکت کرد و حُجر بن عدی را برگزید تا مردم و فرمانروایان را خبر دهد که برای نبرد با معاویه آماده شوند.

از طرفی منادی مردم را برای نماز جماعت فرا خواند، مردم بتکاپو افتاده و به سرعت جمع شدند. امام دستور فرموده بودند که چون مردم گرد آمدند، مرا خبر کنید. بعد از مدتی کوتاه سعید بن قیس همدانی بخدمت حضرت رسید و آمادگی مردم را ابلاغ نمود و از ایشان خواست که به مسجد تشریف ببرند.

حضرت پس از رسیدن به مسجد بر فراز منبر رفته چنین فرمودند:

«خدای یکتا برای بندگان خود جهاد را واجب نموده و آنرا «کُره» و شیئی ناخوشایند نامیده است. هان ای مردم! شما به آنچه دوست دارید دست نخواهید یافت.، مگر آنکه در برابر ناملایمات صبر پیشه کنید. به من خبر داده اند که معاویه چنین شنیده که ما تصمیم به نبر با او داریم و به سوی شام حرکت کرده ایم، لذا با سپاه خود بجانب عراق روانه شده است. حال شما برای رودررویی با او و پیشگیری از ورود وی به سرزمین خودتان به جانب لشگر گاه اسلام «نُخَیلَه» حرکت نمایید.»

مردم پس از شنیدم این سخنان آرام نشستند و از هیچکس کلامی شنیده نشد و حتی یک حرف نیز در پاسخ گفته نشد. عدّی بن حاتم چون چنین دید، از جای برخاست و خشمگیانه با مردم سخن گفت:

«مردم! من فرزند حاتم هستم. سبجان الله، این حالت شما چقدر زشت است. ایا به ندای پیشوایتان و دخترزاده پیامبرتان لبیک نمی گویید؟ سخنرانان قبیله مُضر کجایند که بگاه ادعا زبانی تیز دارند و گویی قهرمانانه از عهده هر کاری بر می ایند، امام چون زمان کار و تلاش فرا رسد روباه صفت می گریزند؟! آیا شما از خشم خدا و عیب گرفتن او بیم ندارید؟»

سپس رو به سوی امام حسن(ع) نموده عرض کرد:

«اماما! خدا بدست تو راههای هدایت را بگشاید، از رویدادهای ناگوار دورت فرماید و بر آنچه نیکوست موفقت فرماید. ما گفتار شما را شنیدیم بفرمان تو پایبند شدیم، سخن ترا بگوش جان نیوشیدیم و در مورد آنچه نظر داری و امر فرمایی فرمانبرداریت می کنیم. من هم اکنون آماده ام که به سوی لشکر گاه حرکت کنم، پس هر کس خواهد با من همراه شود.»

عدی بن حاتم پس از این سخنان براه افتاد و از مسجد بیرون شد، بر مرکبش که در کنار درب مسجد مهیا شده بود سوار شد و بجانب نخیله روان گردید و به خدمتگزارش نیز دستور داد که به او بپیوندد. به این ترتی عدی بن حاتم نخستین فرد سپاه امام(ع) بود.

بعد از وی فیس بن سعد بن عباده انصاری و معقل بن قیس الریاحی و زیاد بن صعصعه تیمی یک به یک از جای برخاستند و مردم را مورد سرزنش قرار داده و آنانرا در رفتن به میدان جهاد تشویق نمودند و درلبیک به دعوت امام سخنانی بسان عدی بن حاتم بیان داشتند.

حضرت به آنان فرمود: «شما راست می گویید، من شما را از دیر باز به درستی نیت، پایمردی، قبول و دوستی صادقانه می شناختم، خدا به شما پاداش نیکو عطا فرماید.»

آنگاه امام از منبر فرود آمد. مردم نیز بای حرکت به سوی جبهه نبرد مهیا شده و بدنبال حضرت حرکت کردند. امام (ع) در کوفه، مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را به جای خود برگزید و به او دستور داد که مردم را در پیوستن به سپاهیان اسلام ترغیب و تشویق نماید، و او چنین کرد تا بدانجا که لشکری انبود گرد آمد و امام با سپاهیان فراوان و ساز و برگ بسیار براه افتاد و به «دیر عبدالرحمن» رسید.

در این مکان، حضرت سه روز درنگ کردند تا دیگران نیز به سپاه بپیوندند. سپس عبدالله بن عباس را فراخوانده بوی فرمود: «ای پسر عمو، من همراه تو دوازده هزار نفر از سواران عرب و قارین مصر را روانه می کنم که هر یک به تنهایی می تواند با گروهی برابری کند. پس با این عده حرکت کن، با آنان به نرمی رفتار نما، گشاده رو باش، بال فروتنی در برابرشان بگستران و جایگاه خود را نزدیک آنان قرار داده و بدان که اینان باقیمانده یاران وفادار امیرالمومنین(ع) هستند. آنان را بر کنار شط فرات ببر و از آنجا بگذر، بعد از آن به سرزمین «مَسکِن» می رسی و چون از آنجا گذشتی با معاویه روبرو خواهی شد و اگر او را ملاقات کردی از حرکت بازش دار تا شتابان و سریع در پی تو فرا رسیم.ضمنان باید هر روز اخخبار جنگ را به آگاهی من برسانی. به علاوه من دو نفر یعنی قیس بن سعد و سعید بن قیس را به عنوان مشاور تو بر می گزینم.

بدان که چون با معاویه برخورد کنی، در نبرد با او پیشدستی منما تا آنکه او جنگ را آغاز کند و در اینصورت با او خواهی جنگید. اگر حادثه ای برای تو روی داد، قیس فرمانده سپاه خواهد بود و اگر او نیز دچار حادثه شد، سعید بن قیس جانشین وی خواهد گردید.»

عبیدالله بن عباس حرکت کرد و از مناطق «شینور» و «شاهی» گذشت، در پی آن فرات و روستاهای فلوجه را پشت سر نهاد تا به سرزمین «مسکین» رسید.

«مفید» می فرماید: «امام(ع) مردم را به جهاد فرا خواند، ولی آنان در پذیش دعوت او سستی کردند و سر سنگینی نمودند. پس از آن حرکت کردند، در حالیکه همراهیان امام، برخی پیروان پدرش و برخی پیروان خود آنحضرت بودند، عده ای از خوارج بودند که جنگ با معاویه را در رکاب هر کس که باشد و به هر نیرنگی که ممکن شود ترجیح می دادند، برخی از فتنه جویان و غنیمت طلبان بودند و برخی از افراد شکاک و سست عنصر بودند که فقط بخاطر پیروی از روسای قبایل حرکت کرده بودند و کمترین پایه دینی نداشتند.»

در هر صورت، امام(ع) با سپاه خود منازل بین راه را پشت سر گذارد و در «ساباط» فرود آمد و شب را در آنجا بسر برد. چون روز فرا رسید، حضت تصمیم گرفت افراد خود را بیازماید و میزان فرمانبرداری آنان را دریابد تا بدینوسیله دوستان را از دشمنان بشناسد و دیدارش با معاویه در میدان جنگ بر مبنای بصیرت و شناخت باشد.

به همین دلیل منادی مردم را به نماز جماعت فرا خواند و آنگاه حضرت بر فراز منبر رفت و چنین فرمود:

«سپاس خدا را آنگونه که سپاسگزاران بدرگاهش سپاس می گزارند. گواهی می دهم که جز خدای یکتا پروردگاری نیست، آنگونه که همه گواهان گواهی می دهند، گواهی می دهم که محمد(ص) بنده و فرستاده اوست که او را همراه با آیین حق روانه کرد و امین وحی خود قرارش داد.

اما بعد، به خدای بزگر سوگند، من امیدوارم که همواره ستایشگر قادر متعال بوده و اندرز دهنده ترین آفریده خدا برای بندگانش باشم. من هیچگاه کینه مسلمانی را در دل نپرورانده ام و هرگز برای کسی بدی و فتنه نخواسته ام. آگاه باشید که پیوستن به اجتماع بهتر از جدایی و دوگانگی است، اگر چه اجتماع برایتان ناخوشایند آید و آنچه را دوست دارید در جدایی بدست آورید. من خیر شا را بیش از آنچه خودتان به آن می اندیشید، در نظر دارم، بنابراین از فرمان من سرپیچی نکنید و نظر مرا ردر ننمایید. خدای یکتا من و شما را بیامرزد و ما را به آنچه که خواست و خوشنودی او در آن است، رهنمون گردد.»

چون سخنان امام(ع) پایان پذیرفت، مردم بیکدیگر نگریستند و از خود می پرسیدند که او چه قصدی دارد؟ برخی از آنان گفتند: «بخدا ما گمان داریم که او در اندیشه سازش با معاویه و تسلیم امر حکومت به اوست» و سپس فریاد بر آوردند: «سوگند بخدای یکتا که این مرد کافر شده است.»

این گروه، بیدرنگ به خیمه حضرت هجوم برده و اثاث و وسایل آن را به یغما بردند، تا بدانجا که جایگاه نماز حضرتش را نیز از زیر پای ایشان کشیدند،عبدالرحمن بن عبدالله بن جَعال اَزُدی امام را محکم گرفت و ردا از دوش حضرتش برداشت، بطوریکه امام(ع) با شمشیری آخته بدون ردا نشست. آنگاه حضرت اسب خود را خواست و سوار شد و گروهی از یاران خاصش او را در بر گرفته و مانع دست یافتن آزار دهنگان به ایشان شدند. امام(ع) سپس افراد قبیله «همدان» و «ربیعه» را احضار فرمود و آنان در الیکه عده دیگری نیز در میانشان بودند، فرا رسیدند و مردم را پراکندند.

چون امام(ع) به ساباط رسید، مردی به نام جراح بن سنان یا سنان بن جراح جلو آمد و افسار اسب یا استر حضرت را گرفته در حالیکه خود خنجری در دست داشت، با لحنی تند گفت: «الله اکبر، ای حسن تو همانگونه که پدرت شرک ورزید مشرک شدی!»

شخص نامبرده سپس نیزه ای به سوی حضرت پرتاب کرد که به ران ایشان اصابت نمود و آنرا شکافته تا بیخ ران پیش رفت.

در روایت دیگری آمده که بریدگی حاصل از نیزه به استخوان نیز رسید. امام(ع) بیدرنگ با شمشر خود به وی حمله کرده با وی گلاویز شدند. در نتیجه هر دو نفر به زمین افتادند.

در یک روایت می خوانیم که «جراح» بر حضرت حمله کرد و در این هنگام مردی از شیعیان امام به نام «عبدالله بن خطل الطائی» در رسید و خنجر را از دست وی گرفت و آنرا جنباند. سپس «ظبیان بن عماره» بر جراح حمله برد و بینی او را برید. آنگاه هر دو نفر با آجری به وی حمله ور شده سر و صورتش را شکستند و سرانجام او را کشتند.

یاران امام(ع) ایشان را به مدائن انتقال داده در خانه سعید بن مسعود ثقفی که از کارگزاران امیرمومنان بود، اسکان دادند. امام(ع) فرد مذکوررا بر پست خود تثبیت فرمودند و خویشتن به مداوای زخم خود پرداختند. سعید نیز برای درمان ایشان پزشکی آورد تا آنکه زخم کاملا بهبود یافت.

شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی ماجرا را چنین نوشته اند؛ اما طبری، ابن اثیر و سبط ابن الجوزی به نقل از شعبی آورده اند که چون امام(ع) در مداین فرود آمد، منادی در میان سپاهیان فریاد برآورد که قیس بن سعد کشته شد، دیگر درنگ نکنید و از میدان جنگ بگریزید.

مردم بلافاصله بسوی خیمه گاه حضرت هجوم آورده و لوازم و اثاثیه ایشان را به غارت بردند و حتی فرش زیر پای امام را نیز بر جای نگذاشتند، و بدینگونه بود که ترس و بیم از ایشان بوجود آمد و کینه آنها بر قلوب باقی ماند.

راستی آیا کسانی که چنین روشی داشتند، چگونه ممکن بود امام(ع) به آنها پشتگرم باشد و با اعتماد بر همراهی اینان به نبرد با دشمن بپردازد؟!

جمعی از روسای قبایل در نامه ای پنهانی به معاویه آمادگی خود را برای فرمانبرداری از وی اعلام کردند و او را به حرکت به سوی خودشان تشویق نمودند و به او وعده دادند که به محض نزدیک شدن سپاه به وی خواهند پیوست و امام(ع) از محتوای این نامه آگاهی یافت.

شیخ صدوق در کتاب «علل الشرایع» می نویسد:

«معاویه چهار نفر جاسوس بنامهای «عمرو بن جریث»، «اشعت بن قیس»، «حجار بن ابجر» و «شبث بن ربعی» را برای کشتن حضرت امام حسن(ع) برگزید و برای مراقبت هر یک از آنان جاسوسی انتخاب نمود تا هرگز از ماموریت خود سرپیچی نکنند. وی جایزه قتل امام را مبلغ صد هزار درهم، سرداری یکی از لشکریان شام و ازدواج با یکی از دختران خود قرار داده بود. این جریان به اطلاع امام(ع) رسید، زره پوشید و آنرا پنهان داشت وبسیار مراقبت می نمود و هیچگاه برای نماز حاضر نمی شد مگر اینکه زره بر تن می فرمود. لذا یکی از آنان روزی حضرت را هدف نیزه قرار داد، اما کاری نشد.»

در کتاب «خرائج» آمده است:

«امام مجتبی(ع) یکی از سران قبیله «کنده» را همراه با چهار نفر برای جنگ با معاویه روانه کرد. وی چون به شهر انبار رسید، معاویه مقدار پنجاه هزار درهم برای وی فرستاد و او را به فرمانداری برخی از مناطق شام و جزیره وعده داد. فرمانده مذکور بیدرنگ به همراه دویست نفر از نزدیکان خود به معاویه پیوست. امام(ع) چون این خبر را شنید، مردی از قبیله «مراد» را بجای وی برگزید و با او پیمان وفاداری بست و اینکه اگر کوهها بلرزند او نکلزد و مانند فرمانده قبلی سستی نوردزد. اما امام(ع) به وی فرمودند که تو نیز چنین خواهی کرد. چنین نیز شد، یعنی نفر دوم نیز به خیل فریب خوردگان پیوست و با معاویه همراه شد.»

ابوالفرج در «مقاتل الطالبین» می نویسد:

«معاویه حرکت کرد تا در روستایی به نام حبونیه در منطقه مسکین فرود آمد. عبیدالله بن عباس نیز از طرف مقابل پیش آمد تا در زندیکی لشکر معاویه جای گرفت. فردای همان روز معاویه کسی را به سراع عبیدالله فرستاد و بدروغ به او خبرداد که امام حسن(ع) با من در مورد صلح، مکاتبه کرده و در نظر ارد امر حکومت را به من بسپارد. حال تو اگر امروز بفمران من در آیی بر مقام خود باقی خواهی ماند وگرنه بناچار در حالتی بفران من در خواهی آمد که اسیر و مطیع خواهی بود. به علاوه اگر امروز به من بپیوندی، یک میلیون درهم به تو می رسد که نیمی از آن در آغاز و نیم دیگر در زمان ورود به کوفه در اختیارت قرار خواهد گرفت. عبیدالله شبانگاه شمشیر خود را بر گرفت و به همراه نزدیکان و خاصانش داخل سپاه معاویه شد.

چون بامداد فرا رسید، مردم که در انظار خارج شدن فرمانده بودند تابا او نماز بگزارند، هر چه جستجو کردند او را نیافتند. به این ترتیب قیس بن سعد نماز صبح را اقامه کرد و پس از نماز خطابه ای به این مضمون ایراد کرد:

ای مردم! هیچ رویداری شما را به وحشت نیندازد و کاری که این مرد آزمند بدسیرت سست پیمان ترسو انجام داد، شما را به شگفت نیاورد. او و پدر و برادرش هرگز برای اسلام کار خیری انجام نداده اند. پدر او همان کسی است که در جنگ بدرد به نبرد با رسول الله(ص) آمد و ابوالیُسر کعب بُن عَمرو انصاری او را به اسارت گرفت و به نزد رسول الله(ص) آورد و پیامبر از او فدیه گرفت و بین مسلمانان تقسیم فرمود. برادرش فرماندار امیر مومنان در بصره بود که مال الله و مال المسلمین را به سرقت بد و برای خود کنیز خرید وی می پنداشت که اینکار حلال است.

همین عبیدالله را نیز امیر مومنان فرماندار بصره کرد و او از جنگ با بُسر بن اَرطاه گریخت و فرزندان خود را رها نمود که همه بدست دشمن متجاوز کشته شدند. و امروز نیز با شما اینگونه رفتار کرد.»

مردم یکپارچه فریاد برآوردند:

«سپاس بدرگاه خدا که او را از جمع ما راند و با دشمنان همراه نمود.»

شیخ مفید(ره) می نویسد: چون نامه قیس بن سعید به امام(ع) رسید و از روش زشت و خیانتکارانه عبیدالله بن عباس آگاهی یافت، دانست که مردم او را خوار خواهند کرد و نیات پلید آنانکه او را دشنام دادند و تکفیر کردند و خونش را مباح نمودند و دارائیش را به غارت بردند، برایش روشن شد و یقین کرد که یاران او جز اندکی از پیروان خاص خود و پدرش نیستند که این گروه کم نیز توان رو در رویی با سپاه شام را ندارند.

در همین هنگامه معاویه نیز نامه ای به امام(ع) نوشته ایشان را به صلح فرا خواند و به پیوست نامه، نوشته های یاران امام را که به معاویه وده کشتن امام و نیرنگ زدن به حضرتش را داده بودند، فرستاد. همچنین برای صلح شرایط بسیاری را بیان کرده و وعده های فراونی داده بود که البته اگر به همین پیمان نیز عمل می نمود، بسیاری از مصالح مسلمین را در برداشت.

اما امام(ع) می دانست که او جز نیرنگ هدفی ندارد و هرگز به این شروط پایند نخوهد بود. از طرفی هیچ راهی جز رها کردن جنگ و اعلام آتش بس نداشت، را که یاران ست پیمان و بی بصیرت داشت و بسیاری ازآنان خود، دشمنان او بودند و در صورت امکان حضرتش را به دست دشمن می سپردند. از سوی دیگر عموزاده او عبیدالله بدشمن پیوسته بود و اکثریت مردم نیز بدنیا گرایش داشته از آخرت روی گردان بودند.

بدینگونه بود که امام(ع) از معاویه خواست تا به او وعده عمل به شروط صلح را بدهد و در پیشگاه خدا پیمان بندد که بر این شرایط وفادار باشد. معاویه نیز خواسته حضرت را پذیرفت.

 

معاویه و درخواست صلح

 

 

 

 

نکته ای که در روشن کردن موضع امام اهمیت دارد آن است که امام حسن(ع) درخواست صلح را مطرح نکرده است. این ماویه بود که می خواست بدون دردسر عراق را تصرف کند و لذا اصرار داشت تا امام را راضی به کناره گیری از حکومت کند. در برابر این نظر، برخی از منابع، به تبع شایعاتی که در همان زمان نشر می شده- و کسانی از راویان اخبار، آنها را به عنوان خبر تاریخی گزارش کرده اند- چنین وانمود کرده اند که امام خود صلح را مطرح کرده و طبعا به آن تمایل داشته است. در مقابل این نظر، شواهدی وجود دارد که به آنها شاراه می کنیم. نخستین شاهد خبر یعقوبی است که می گوید: معاویه گروهی را به ساباط مداین فرستاد تا درباره صلح با امام حسن(ع) سخن بگویند. این همان ملاقاتی است که امام در آن، صلح را رد کرده است. بنابراین امام، اولین دررخواستهای معاویه را صلح رد کرده است. شاهد دیگر نامه های نخست امام است که در همه آنها بر موضع جنگ پافشاری شده و در آ‹ها تهدید شده است که اگر تسلیم نشود با سپاه او مواجه خواهد شد. امام به فرستاد معاویه نیز فرمود: به معاویه بگو که میان ما و او جز شمشیر حاکم نخواهد بد. همه اینها نشانگر آناست که موضع امام بر موضوع جنگ بوده است. شاهد دیگر آن که امام در سخنرانی خود با مردم به صراحت بر این نکته تاکید کرند که معاویه صلحی را از ما خواسته است که هیچ شرافت و عزتی در آن نیست. اگر برای جنگ آماده هستید من در کنار شما هستم، اما اگر حیات را دوست دارید بگویید تا صلح او را بپذیریم. سبط بن جوزی می نویسد: زمانی که امام حسن(ع) دریافت که مردم از اطراف او پراکنده شده و کوفیان به او خیانت کرده اند، به صلح تمایل یافت. پیش از آن، معاویه او را به صلح دعوت کرده بود، اما امام آن را نپذیرفته بود. او می افزاید: این معاویه بود که درباره صلح با او به مراسله پرداخته بود. شیخ مفید نیز نوشته است که: معاویه درباره صلح به امام نامه نوشت.

به اعتقاد ما همان طور که در موارد دیگر نیز گفته یم،ایعاتی که معاویه درباره صلح منتشر کرد، سبب شد تا کسانی از مورخان اظهار کنند که خود امام، صلح را پیشنهاد کرده است. در گزارشی آمده است که معاویه جاسوسان خود را در مین سپاه مقدم امام فرستاد تا بین آ‹ها شایع کنند که حسن با نامه نگاری به معاویه درخواست صلح کرده است، چرا شما جان خود را به خطر می اندازید؟ معاویه برای فریب عبیدالله بن عباس به او نوشت: ان الحسن قد راسلنی فی الصلح. چنین شایعاتی، بعدها به صورت نقلهای تاریخی درآمده و واقعیات را دگرگون کرده است.

 

دلایل پذیرش صلح

 

 

 

 

دلایل چندی سبب شد  تا امام نتواند به مقصد اصلی که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا کند، لذا ضرورت دید تا برای حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خونریزی بی نتیجه از جنگ، خودداری کند. اینک مواردی از آن دلایل:

الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهمترین دلایل اقدام امام برای اتخاذی موضع جدید بود. هیچکس نمی توند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. سخنان و مواضع او کاملا خلاف این نکته را ثابت می کند. ماجرای ساباط یکی از مهمترین نشانه ها برای روشن ساختن عدم قابلیت مردم در ادامه جنگ بود. در آنجا بود که امام به قول شیخ مفید، دریافت که مردم او را خوار کرده اند. شمار زیادی از این مردم، در جنگهای جمل، و نهروان در حمایت علی(ع) به قتل رسیده بودند و اینک خسته از جنگها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته و ثار خود را از اهل بیت می طلبیدند. آنها امام را مسئول خون کشتگان خود می انگاشتند. گذشت که وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مرد کرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و کار را به حکمیت کشاندید در دحالی که پدرم موافق نبود. او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما ابا کرید تا این که به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید و قرار شد تا با هر کس نبرد کردم شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید. امروز به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته اند و با او بیعت کرده اندع همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.» جاحظ درباره علت کناره گیری امام حسن(ع) می نویسد: «وقتی پراکندگی اصحابش را مشاهده کرده و درهم ریختگی سپاه خود دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می دانست که هر روز به نوعی و رنگ رفتار می کنند، از حکومت کناره گرفت.»

امام دریافت که به این مردم نمی توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می فرمود: «والله لو قاتلت معاویه لاخذوا بعنق حتی یدفعونی الیه سلما»، به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند. امام در جای دیگری فرمود: و رایت اهل العراق، لا یثق بهم احد ابدا الا غلب، اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ یرا هیج کدام با دیگر در فکر و خواسته ها، موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه شر، هیچ قصد جدی ندارند. با چنین مردمی، امکان برپایی جنگی با اهل شام که اتحادی کامل داشته و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت. مردمی پارکنده، مذبذب و فاقد اراده. نگاهی به سخنان دردناک امام علی(ع) که در سالهای 39 و 40 هجری خطاب به مردم ایراد شده، هر منصفی را قانع می کند که راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن(ع) نمی توانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی کند که فرمانده آنها، بسر بن ارطاه خونخوار بود. اکنون با صلح، بهانه ای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. این ممکن بود امام با شماری اندک از سپاهیانش بایستد و به شهادت برسد، اما، نتیجه آن چندان روشن نبود. معاویه با طح خون عثمان، فضای مصمومی ایجاد کرده بود. او علاوه بر شام، اکنون مصر و بسیار از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امام، با آن همه سابقه و نفوذ کلام کاری از پیش نبرده بود، و این دلیل جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام نیز لوث می شد. این چهره ای است که همه از معاویه می شناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست. گاه به خطا گفته شده ست که اما ماز خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ جمل و صفین، خود در صحنه نبرد حضور داشت، سیره پدر را هم کاملا تایید می کرد. آنچه امام نمی پذیرفت، خونریزی بی حاصلی بود که نتایج سیاسی روشنی نداشته باشد.

ب- نکته دیگر که دلیل صلح را از دید امام روشن می کندع آن است که اساسا بر پایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی می توند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. در واقع دو نکته را باید از یکدیگر جدا کرد، یکی آن که آیا حاکم مسلمانان می تواند، به هر صور و حتی در شرایط مخالفت آشکار اکثریت مردم، جنگ را آغاز کند؟ اگر چنین کاری را می تواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نکته دوم آن که به فرض حاکم بتواند چنین کند، آیا چنین کاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟

اصولا سیره رسول خدا (ص) آن بود که در امر جنگ با مسلمانان مشورت می کرد. ما این مسئله در بررسی جنگهای دوران آن حضرت بیان کرده ایم. این در حالی بود که اولا رسول خدا (ص) از ابتدا با مردم بیعت کرده بود، و ثانیا آن که جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولا وظیفه مسلمانان است که همانند نماز، به این دستور نیز عمل کنند. پس چرا آن حضرت، علی رغم این دو نکته، در امر جنگ با مردم مشورت می کرد؟ دلیل نخست آن این بود که بار جنگ بسیار سنگین بوده و این مردم بوند که این بار را بر دوش می کشیدند. نماتز خواندن عبادتی است که تنها وقت محدودی را از یک مسلمان می گیرد. اما جنگ سبب از بین رفتن جان و مال مسلمانها و گاه آوارگی و خانه به دوشی است. با وجود چنین تبعاتی برای جنگ که با شهادت یک نفر، طایفه ای نگران و ناراحت میشوند، طبیعی است که مردم خود در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارات را بر دوش گیرند. رسول خدا (ص)- علی رغم آن که جهاد از فروعات اسلام بود،- در جنگهای پیش از بدر از انصار که تعهد شرکت در جنگهای آن حضرت را نداشتند استفاده نکرد. در برد نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنها، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورتهایی داریم.

اما درباره این نکته که آیا در زمینه جنگ می توان کاری را بر مردم تحمیل کرد یا نه؟ سیره امیرالمومنین بر ان بود که تنها با نصیحت و احیانا در دست گرفتن دره (شلاق) به تربیت مردم بپردازد. اما امام حاضر نبود تا برای وادار کردن مردم برای شرکت در جنگ از شکنجه و شمشیر استفاده کند. آن حضرت به طور صریح می فرمود: «من دیروز فرمان می دادم، و امروز فرمانم می دهند. دیروز باز می داشتم، و امروز بازم می دارند. شما زنده ماندن را دوست دارید و لیس لی ان احملکم ما تکرهون، نرسد به من تا چیزی وادار متان که ناخوش می انگارید.»

امام مجتبی(ع) نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می دید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعی خویش در برابر شام نیند، طبیعی بود که او بعد از نصایح لازم که بخش عمده را پدرش پیشاپیش کرده بود، عراق را رها کرده و به مدینه برود. امام علی مردم عراق را از آینده سختی که در انظارشان است آگاه می کرد:

بدانید که بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همه گیر، شمشیری کشنده  استبداد و خودکامگلی ستمکاران. در آن حالات مرا یاد خواهید و آرزو کنید که کاش مرا می دیدید و یاریم می کردید و خونهای خود برای دفاع از من بر خاک می ریختید.

امام حسن(ع) در شرایط دشوار عراق، و بی اعتنایی مردم به درخواستهای وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه در کناره گیری وی، ضمن سخنانی به بیان موضاع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام کرد که درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «الله لا یثینا عن اهل الشام شک و لا ندم، و انما نقاتل اهل الشام بالبصر و السلامه»، «شک و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد بلکه ما با بردباری و آرامش، با آنها می جنگیم.» آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت کرده اید. آنگاه به صفین می رفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است.» آنگاه افزود: «شم در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفته اید، بر کشته های خود می گریید و درباره آنها، در طلب ثار خویش هستند... و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده، صلحی که هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «الا و ان معاویه دعانا الی امر لیس فیه عز و لا نصفه.» امام با ان بیان به مردم عراق اعلام کردند که وارد شدن در کار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تکلیف او را روشن کنند: «فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی الله عزوجل بظبی السیوف، و ان اردتم الحیاه قبلناه و اخذنا لکم الرضی.»، اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان، کار او را به خدا وا می گذاریم. اما اگر «ماندن» را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تامین بگیریم. در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمده و با ندای «البقیه البقیه» صلح را امضا کردند.

امام حسن« در جای دیگری فرمود: «انی رایت هوی عظم الناس فی الصلح، و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علی ما یکرهون» من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم.

و در جای دیگری فرمود: «اری اکثرکم قد نکل عن الحرب و فشل فی القتال و لست اری احملکم علی ما تکرهون»، من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سست اند. و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار کنم.

امام عدم عهمراهی مردم را دلیل واگذارر خلافت به معاویه یاد کردند. در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد.

آن حضرت در جای دیگری فرمود: «والله انی سلمت المر لانی لم اجد انصارا، و لو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بیننا و بینه»، به خدا سوگند، من از آن روی کار را به او سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری می داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند.

ج- یکی دیگر از دلایل اما برای پذیرش صلح، آن بود که اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به اما از دو گروه بودند، کسانی که از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امام علی(ع) نیز درگیر شده بودند، و گروهی از شیعیان که روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانه ای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاه و بیگاه به اما اعتراض می کردند. از میان معترضان کسانی بودند که اما را «مذل المومنین» می خواندند.

امام در برابر، اقدام به پذیرش صلح را «عزت آور» دانسته و خود را «معز المومنین» معرفی می کردند. دلل این امر را نیز چنین یاد می کردند: «انی لما رایتک لیس بکم علیهم قوه، سلمت الامر لابق انا و انتم بین اظهرکم»، زمان که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم. از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست می اید که مقصود از ماندن آنها و خود حفظ تشیع بوده است. امام در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخ کردن کشتی توسط آن عالم همراه موسی(ع) کرد که هدف او حفظ کشتی برای صاحبانش بود.

امام در سخن دیگری فرمود: «فصالحت بقیا علی شیعتنا خاصه من القتل فرأیت دفع هذه الحروب الی یوم ما، فان الله کل یونم هو فی شأن». من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالح کردمع و اندیشیدم تا این جنگها را تا مدتی به تاخی بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندر کار، کاری است.

آن حضرت در پاسخ یکی دیگر از معترضان فرمودند: «ما اردت بمصالحتی معاویه الا ان ادفع عنکم القتل عندما رایت تباطی اصحابی عن الحرب و نکولهم عن التقال»، هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود که وقتی سستی یارانم را از جنگ و رویگردانی آ‹ها را از نبرد دیدم، لااقل جان شما را حفظ کنم.

امام در برابر معترض دیگری، صلح خویش را مشابه صلح جدش پیامبر(ع) میداند، با این تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزیل» بوده و ین با کفار «بالتأویل». سپس فرمودند: «و لولا ما أتیت، لما ترک من شیعتنا علی وجه الارض احد الا قتل»، اگر من چنین نمی کردم، از شیعیان ما، کی نبود جز آن که کشته می شد.

امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی، فرمود: «یا حجر! لیس کل الناس یحب ما تحب، و ما فعلت الا ابقاء علیک، و الله کل یوم هو فی شأن»، ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم، خداوند نیز هر روز دست اندر کار، کاری است.

مالک بن ضمره درباره صلح به امام اعتراض کرد. امام در پاسخ او فرمودند: «یا مالک! لا تقل ذلک، انی لما رأیت الناس ترکوا ذلک الا أهله، خشیت أن تجتثّوا عن وجه الارض، فأردت أن یکون للدین فی الارض ناعی»، ای مالک! چنین مگوی، زمان که من دیدم که مردم جز عده ای این کار را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دینع در روی زمین فریادگری باقی بگذارم.

امام در سخن دیگری فرمود: «انما هادنت حقنا للدماء و صیانتا و اشفاقا علی نفسی و أهلی و المخلصین من أصحابی»، من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خود را حفظ کرده باشم.

معترضان، نوعا علاقمند به اهل بیت بوده و کسانی از آنها همانند حجر بن عدی خلافت را تنها حق آل علی می دانست، با این حال، به سبب آگاهی از کینه توزی امویان نسبت به اسلام، و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورتع در مقابل آنها بایستند. جملات فوق به تعمد با تفصیل نقل کردیم، به خوبی نشان می دهد که بینش امام بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود که معاویه با چره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیم بیشعوری که در اختیار دارد، می توند حرکت محدود عراق را سرکوب کرده و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود. اکنون کمتر کسی از صحابیان بنام که توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقی مانده بود. تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وادارد.

به همین دلیل، و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام پراکنده بود. تصور این نگته دشوار نیست که اگر معاویه در اواخر زمان امام علی(ع) نیز می خواست عراق را بگیرد، امام نمی توانست در برابراو اقدامی جز آنچه فرندش حسن انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص، اما اندک، کافی نبود تا امام حسن(ع)، جنگ را آغاز کند. برای دریافت این نکته که اگر امام علی(ع) نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام با مسئله حکمیت قابل توجه است. امام علی(ع) به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت که اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند فرمود: «شما می بینید که سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی کوچک در میان اکثریت آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی شان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی که اهل شام و اینها با یکدیگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند کرد. به خدا سوگند من نی به این حکمیتراضی نیستم، امام تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می ترسیدم.»

به هر رو حفظ یعه یکی از ضرورتهایی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که از انجام آن خود رشادت خاص خود را می طلبید. برای امام و اصولا هر فرد مکتبی، مهم آن است تا به رسالت ش عی خویش عمل کند نه آن که به دلیل احتمال طعنه های مردم، خود را به دامی در اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی (ع) درباره صلح خود فرمود: «و الله الذی عملت، خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت.» و امام باقر (ع) درباره این اقدام فرمود: «والله، الذی صنع الحسن بن علی(ع)، کان خیرا الامه مما طلعت علی الشمس.»

 

شرایط صلح امام حسن(ع) با معاویه

 

 

 

 

صدوق از کتاب «الفروق بین الاباطیل و الحقوق» تالیف محمد البحرالشیبانی با سلسله سند نقل می کند که حضرت امام مجتبی(ع) با معاویه بر اساس چند شرط صلح نمود:

1- معاویه نام امیرالمومنین را بر خود مگذارد.

2- نزد وی شهادتی اقامه نگردد.

3- از شیعیان امیرالمومنین کسی را تعقیب نکند، برای آن مصونیت در نظر گیرد، متعرض هیچیک از آنان نگردد و حق هر یک از آنان را به خودشان باز پس دهد.

4- مبلغی برابر با یک میلیون درهم را بین همه کشته شدگان صفین و جمل در رکاب امیرالمومنین، تقسیم کند و این مبلغ را از خراج منطقه دارا بجرد مقرر نماید.

یکی دیگر از شروط صلح امام حسن(ع) برای صلح این بود که دشنام امیرالمومنین(ع) در نماز ترک شود. ابن اثیر می نویسد که معاویه خواسته امام(ع) را در دست برداشتن از دشنام امیرالمومنین اجابت نکرد، تا آنکه امام از او طلب کرد که چنین نکند و معاویه پاسخ مثبت داد، اما هیچگاه به این پیمان وفا ننمود.

در هر صورت، معاویه شروط صلح با امام(ع) را پذیرفت و بر پایبندی به آن سوگند یاد نمود و سپس نامه ای بین آندو نگاهشته شد که معاویه هرگز به آن عمل نکرد.

 

متن صلحنامه

 

 

 

 

در مورد مواردی که در صلحنامه، بین امام حسن(ع) و معاویه به امضا رسید، در مدارک تاریخی اتفاق نظر کاملی وجود ندارد. در اینجا نه تنها شایعات منتشره در آن ایام، بلکه غرض ورزیهای مورخین و راویان نیز اثر فراوانی در آشفتگیهای مربوط به نقل مواد صلحنامه گذاشته است. بزرگ نمایی پاره ای از مواد به همراه سانسور سایر بندهای صلحنامه، جعل موادی غیر واقعی و نادرست، بی توجهی به ذکر شروط اساسی جهات مختلف، تحریفی است که در این نقلهای تاریخی بروز کرده است. صرفنظر از این موارد، نقلهای مختلف و پراکنده ای درباره مواد این صلحنامخه وجود دارد که هر کدام قسمتی از متن اصلی را یادآور شده اند. آل یاسین و برخی دیگر این نقلها را گردآوری کرده اند و در مجموع آنها را در یکجا فراهم آورده اند. در اینجا ما متن اصلی آن را نقل کرده و سپس به برخی از مواردی که به طور پراکنده آمده خواهیم پرداخت.

چند منبع کهن، یکی ابن اعثم کوفی، دیگری بلاذری و سوم ابن شهر اشوب مبادرت به یاد از متن کامل صلحنامه بهصورت یک معاهده رسمی کرده اند. مقدماتی که درباره متن مزبور آمده، نشانگر درستی متن مورد نظر می باشد.

ابن اعثم می نویسد: زمانی که برخورد میان امام و معاویه به صلح انجامید، امام حسن(ع) عبدالله بن نوفل را خواست و به او فرمود: نزد معاویه برو و به او بگو: «اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ایمن هستند، من با تتو بیعت می کنم، در غیر این صورت، با توبیعت نخواهم کرد.» عبدالله نزد معاویه رفت و (از پیش خود) به او گفت: «برای صلح شرویطی وجود دارد که باید بپذیری. اول آن که خلافت به تو واگذار میشود در صورتی که پس از خود خلافت را به امام حسن(ع) واگذار کنی. دیگر این که سالانه 55 هزار درهم از بیت المال به او اختصاص دهی. در ضمن خراج دارابجرد را نیز می باید به او بدهی. مردم نیز باید امنیت کامل داشته باشند.»

معاویه این شروط را پذیرفت و سپس دستور داد تا برگه سفیدی آورده، پایین آ‹ را امضا کرد و آ‹ را نزد حسن بن علی(ع) فرستاد. زمانی که عبدالله بن نوفل بازگشت و مسائلی را که طرح شده بود باز گفت، امام به او فرمود: اما درباره خلافت پس از معاویه باید بگویم که من خواستار آن نیستم. درباره شرایط مالی نیز که تو پیشنهاد کرده ای، این حق معاویه نیست که در مال مسلمانان برای من تعهدی بپذیرد. آن گاه امام کاتب خود را فرا خواند و دستور داد تا متن قرارداد را به این صورت تنظیم کند:

بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اصطلح علیه الحسن بن علی بن ابی طالب، معاویه بن ابی سفیان، صالحه علی أن یسلم إلیه ولایه أمر المسلمین علی أن یعمل فیهم بکتاب الله و سنه نبیه محمد صلی الله علی ه و اله و سلم و سیره الخلفاء الصالحین: و لیس لمعاویه بن أبی سفیان أن یعهد لأحد من بعد عهدا، بل یکون الأمر من بعده شوری بین المسلمین، و علی أن الناس آمنون حیث کانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم، و علی أن أصحاب علی و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم، و علی معاویه بن أبی سفیان بذلک عهد الله و میثاقه و ما أخذ الله علی أحد من خلقه بالوفاء بما أعطی الله من نفسه، و علی أنه لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه الحسین و لا لأحد من اهل بیت النبی صلی الله علیه و اله و سلم، غائله سرا و علانیه و لا یخیف أحدا منهم فی أفق من الافاق.

این مصالحه ای است که میان حسن بن علی بن ابی طالب(ع) و معاویه بن ابی سفیان می افتد. بر آن قرار با او صلح می کند و امر خلافت به او می گذارد که چون وفات او نزدیک رسد، هیچ کس را به ولیعهدی نصب نکند و کار خلافت به شورا گذارد تا مسلمانان کسی را که صلاح دانند، نصب کنند. شرط دیگر آن است که مسلمانان علی العموم از او ایمن باشند هم به دست و هم به زُفان. و با کافه خلایق زندگانی نیکو کند. شرط سیوم آن است که شیعیان و متعلقان و متصلان علی بن ابی طالب هر کجا باشند از او ایمن باشند و به هیچ کس از ایشان اندک و بسیار تعلقی نسازد و تعرضی نرساند. بر این جمله عهد کرد و پذیرفت معاویه بن ابی سفیان حجت و میثاق خدای تعالی بر خویش گرفت و قبول کرد که بر این عهدت و شرط وفا کند و هیچ مکر و کید نگسالد. حسن بن علی (ع) و برادر او حسین(ع)هیچ کس را از فرزندان و زنان و خویشان و متصلان ایشان و اهل بیت سید المرسلین را در سر و علانیه در حق ایشان بدی نکند و نفرماید و ایشان را در کل احوال هر کجا در اقطار دنیا باشند ایمن دارد و نترساند. والسلام.

 

ذیل صلحنامه

 

 

 

 

بلاذری می گوید: معاویه خود صلحنامه ای نوشت و برای حسن بن علی(ع) فرستاد و آن این بود که من با تو صلح کردم مشروط بر آن که خلافت بعد از من از آن تو باشد و این که بر ضد تو توطئه ای نکنم. و در هر سال یک میلیون درهم از بیت المال بدهم به اضافه خراج فسا و دارابجرد. این متن را گواهانی چون محمد بن اشعث کندی و عبدالله بن عامر تایید کرده و تاریخ کتابت آن ربیع الاخر سال 41 هجری بوده است.

زمانی که امام متن مزبور را خواند، فرمود: مرا در طمع چیزی انداخته که اگر آ‹ را می خواستم حکومت را به وی تسلیم نمی کردم. آنگاه عبدالله بن حرث بن نوفل (بن حرث بن عبدالمطلب) را نزد معاویه فرستاد و به او فرمود: به معاویه بگو: اگر مردم امنیت دارند، من با او بیعت می کنم. معاویه کاغذ سفیدی را به او داد و گفت: هر چه می خواهی در آن بنویس! امام حسن(ع) متنی را نوشت که پیش از این نقل کردیم. متن مزبور را ابن شهر آشوب در مناقب آورده است. مدائنی نیز خبر رفتن عبدالله بن نوفل و نیز شروطی که اشاره کردیم یاد کرده است. همین طور ابن صباغ مالکی.

بسیاری از مصادر دیگر بدون آن که اشاره به متن خاصی بکنند از شرط جانشینی امام حسن(ع) پس ا معاویه سخن گفته اند. منابع دیگری نیز از تعهدات مالی نسبت به خراج درابجرد، فسا، اهواز و یا پرداخت یک میلیون درهم در سال یاد کرده اند. همچنین گفته شده است که شرط دیگر آن بوده که معاویه به امیرالمومنین سب نکند.

در اینجا باید به دو نکته درباره دو شرط بپردازیم. یکی درباره شرط مالی و دیگری درباره شرط خلافت. درباره شرط مالی که در مصادر متعددی آمده و حتی برخی از شیعیان برای توجیه آن راههایی را نشان داده اند، باید گفت: اصولا با توجه به آنچه که گذشت، ما تنها متن پیشگفته را درست دانسته و بر این اساس، از اساس وجود چنین شرطی را در قرارنامه نادرست می دانیم. شاهد مهم آن است که، وقتی امام شنیدکه عبدالله بن نوفل خود چنین شرطی را با معاویه در میان گذاشته، بر آشفت و فرمود: معاویه نمی تواند در بیت المال مسلمانان تعهدی را برای من بپذیرد. این استدلال با شیوه وشیمه ای که از امامان می شناسیم، بخوبی قابل درک است. اکنون سوال این است که موخران از کجا چنین شرطی را مطرح کرده اند؟ پاسخ این پرسش از مطالب پیشگفته روشن میشود. در نقل ابن اعثم آمده بود که عبدالله بن نوفل این شرط را مطرح کرد. بلاذری نقل کرده بود که معاویه خود شروطی را نوشت و در میان آنها شرط مالی را مطرح کرد. علاوه بر اینها، به نظر می رسد که شایعاتی نیز برای خراب کردن شخصیت امام از طرف جاسوسان معاویه و بعدها مورخان دربارهی انتشار یافته باشد. گویا همان هیئتی که از طرف معاویه به ساباط مدائن آمده تا درباره صلح مذاکره کند، همین رط مالی را مطرح کرده بود. نکته دیگری که شاهدی بر عدم وجود شرط مالی در قرارنامه است این که پس از صلح، سلیمان بن صرد خزاع در اعتراض به امام گفت که چرا سهمی برای خود در «عطاء» قرار نداده است.

درباره شرط مربوط به جانشینی امام حسن(ع)بجای معاویه نیز نظیر همین استدلالها وجود دارد. در برخی نقلها آمده است که بر پایه قرارنامه تنظیم، بنا شد که امام حسن(ع) جانشین ماویه باشد و حتی گفت شده است که در آن قرار نامه آمده بود که اگر امام حسن(ع) درگذشت، برادرش جانشین معاویه خواهد بود. در این باره نیز، امام حاضر به پذیرش آنچه عبدالله بن نوفل مطرح کرده بود (و یا آنچنان که در نقل بلاذری و شماری دیگر آمده خود معاویه پیشنهاد کرده بود) نشد. در برابر، امام در متنی که خود تنظیم کرد، از اساس، حق تعیین ولایتهد را از معاویه گرفت. تاکید امام درآن متن، بر آن بود که معاویه کار خلافت را به مسلمانان واگذار کند. تصوری که امام از معاویه داشت، این بود که او به هر روی در صدد موروثی کردن خلافت خواهد بود. در این صورت بهتر است تا در این قرار نامه دست او بسته شود. اگر امام سخن از جانشینی خود به میان می آورد این خود تاییدی بر نظام موروثی می بود. تعبیر «شوری المسلمین» گرچه اندکی کل بود، اما راه خلاصی از دست موروثی شدن بود. ممکن است اظهار شود که چنین چیزی با اعتقاد به «نص» در امامت شیعی سازگاری ندارد. در این باره اولا باید گفت: مردمی که امام در میانشان زندگی می کرد، اکثریتشان اعتقادی به نص نداشتند. برای این مردم جز این راهی وجود نداشت. به علاوه، حتی اگر مشروعتی به نص باشد، منافات با این اصل ندارد که به هر روی پذیرش مردم در مقبولیت حاکم در مقام رهبری جامعه و نیز بدست گیری کار حکومت امری بدیهی و روشن است.

 

نکات موجود در قرارنامه صلح

 

 

 

 

در قرارنامه صلح، چند نکته قابل تامل وجود دارد:

الف: نخستین کته مهم عمل به کتاب خدا، سنت رسول خدا(ص) و سیره خلفای صالح است. اصرار چنین موضعی از ناحیه امام بدان دلیل بود که معاویه به هر صورت در چهارچوبه ای محدود شود. آن حضرت پس از آمدن معاویه به کوفه نیز، ضمن سخنانی که بر فراز منبر مسجد کوفه ایراد کرد، همین نکته را به این عبارت بیان فرمود: «أنما الخلیفه من سار بسیره رسول الله و عمل بطاعه و لیس الخلیفه من دان بالجور و عطَّل السنن و اتخذ الدنیا أبا و اُما.» خلیفه کسی است که به سیره پیامبر(ص) عمل کرده و از او اطاعت کند. خلیفگی به این نیست که خلیفه ستمگری ورزیده، سنت پیامبر را رها نماید و دنیا را به عنوان پدر و مادر خود بگیرد. و در ادامه فرمودند: و إن أدری لعله فتنه لکم و متاع إلی حین. و چه می دانیم، شاید این آزمایشی برای شما و متاعی اندک (برای معاویه) باشد. در این لحظه بود که معاویه از سخنان امام برآشفت. امام در همین خطبه بود که فرمود: معاویه در حقی با من به نزاع برخاست که از آن من بود، امام من به خاطر صلاح امت، و جلوگیری از خونریزی آن را ترک کردم.

ب: نکته مهم دیگر، مخالفت امام با موروثی شدن خلافت بود که پیش از این به آن اشاره کردیم.

ج: گرفتن امنیت برای شیعیان یکی از اصول مهم این قرارنامه بود. اشاره کردیم که امام در پیامی که در همان آغاز مذاکرات فرستاد، فرمود: اگر معاویه تعهد کند که به مردم امنیت دهد، من با او بیعت می کنم. در تعبیری که در برخی نقلها آمده اشاره شده است که امام برای «احمر و اسود» تامین گرفتند. شاید این تعبیر به نحوی گرفتن امنیت برای موالی نیز بوده است، کسانی که امام علی(ع) به آنها اعتنای فراوان داشت.

د: شرط دیگر امام آن بود که توطئه ای پنهانی یا آشکار بر ضد امام حسن(ع) و یا برادرش امام حسین(ع) نداشته باشد. این مسئله نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.

معاویه بدون هیچ گونه پیش شرطی، قرارنامه را پذیرفت. او می خواست هر چه زودتر عراق را به تصرف خود در آورد، معاویه (و خود امام نیز) مطمئن بود که هیچ یک از شروط مذکور پایبند نماند. او نه تنها به کتاب خدا و سیره پیامبر (ص) عمل نکرد، بلکه در حد عثمان نیز باقی نماند. او یزید را به ولایتعهدی خود برگزید. امنیت را از تمامی شیعیان علی(ع) گرفت و زیاد و دیگران را بر آنها مسلط کرد. حصین بن منذر می گفت: معاویه به هیچ یک از روط خود با حسن(ع) عمل نکرد، او حجر و اصحاب او را کشت، پسرش را به جانشینی خود برگزید و کار را به شورا واگذار نکرد، و حسن(ع) را نیز مسموم کرد.

معاویه خود به کوفه در آمد گفت: «ألا إنی کنتُ شرطت شروطا أردت بها الأُلفه و وضع الحرب، ألا و إنها تحت قدمی» من این شروط را به خاطر خاموش کردن آتش فتنه و مدارای با مردم و ایجاد الفت پذیرفتم، اما اکنون همه آنها را زیر پایم می گذارم. و در عبارتی دیگر از او نقل شده است که گفت: من با شما برای ان که نماز بگذارید یا روزه بدارید یا حج بجای آرید یا زکات بپردازید، نجنگیدم، بلکه جنگیدم تا امیری شما بدست آرم. و خداوند این را به من عطا کرد و حال آن که شما از آن کراهت داشتید.

گروهی از بصریان به رهبری حمران بن ابان، قصد شورش بر معاویه را داشتند. گفته اند و مردم را به بیعت با امام حسین(ع) می خوانده است. معاویع عمروبن ارطاه یا برادرش را برای سرکوبی وی به بصره اعزام کرد. بدین ترتیب معاویه برعراق تسلط یافت. او مغیره بن شعبه را به حکومت کوفه گماشت که تا نه سال پس از آن که زنده بود حکومت این شهر را داشت. بصره نیز به عبدالله بن عامر که پیش از آن از طرف معاویه در آنجا حکومت داشت سپرده شد.

خلافت امام حسن(ع) از رمضان سال 40 هجری آغا شده و در ربیع الاخر سال 41 پس از گذشت هفت ماه به پایان آمد.

 

بازگشت امام(ع) به مدینه

 

 

مدائنی می نویسد:
امام چند روزی را درکوفه اقامت گزید, سپس برای بازگشت به مدینه آماده شد. دو نفر از شیعیان بنام مسیب بن نخبه و ظبیان بن عماره برای خداحافظی بخدمتش شرفیاب شدند. امام(ع) به آنان چنین فرمود:
«خدایی را که بر کار خود تواناست, سپاسگزارم. اگر همه مردم جمع شوند تا آنچه را انجام شدنی است, منتفی کنند, نخواهند توانست.»
آنگاه مسیب و ظبیان دربارهعلت بازگشت بمدینه پرسیدند. امام فرمودند: «چاره ای جز این نداریم.»
فردای آن روز حضرت همراه با برادر خود و خانواده و اطرافیان از کوفه خارج شده و به سوی مدینه حرکت کردند. مردم در موقع خداحافظی سخت می گریستند. چون کاروان مدینه به دیرهند رسید, امام(ع) درنگی نموده و شعری را خطاب به کوفه خواندند:
«من خانه دوستانم را از روی دشمنی ترک نمی گویم
زیرا آنها از پایگاه و پیمان من دفاع می کردند.»
شیخ مفید می نویسد:
حضرت حسن بن علی(ع) از کوفه به مدینه بازگشت و در آنجا اقامت گزید, در حالیکه خشم خود را فرو می برد و در خانه خویش سکنی گزیده در انتظار فرمان پروردگار خویش بود.

 

شهادت امام مجتبی(ع)

 

 

زبیر بن بکار در کتاب «انساب قریش» بنقل از محمد بن حبیب از ابن عباس نقل می کند که نخستین خواری عرب زمانی بود که حسن بن علی(ع) درگذشت.
در کتاب «مقاتل الطالبیین» آمده است که به ابواسحق گفتند: مردم چه زمانی بدبخت شدند؟ گفت: آن روز که حسن بن علی(ع) درگذشت, زیاد به عنوان فرزند نامشروع ابوسفیان شناخته شد و حجربن عدی بقتل رسید.
گفتیم که یکی از شروط امام(ع) در صلح با معاویه این بود که او برای بعد از خود کسی را به عنوان جانشین برنگزیند و خلافت نیز بعد از وی درخاندانش باقی نماند.
ابوالفرج می نویسد: معاویه تصمیم گرفت برای سلطنت فرزند خود, یزید, از مردم بیعت بگیرد, در این راه هیچ مشکلی برای او مهمتر از وجود حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود. برای رفع این مانع, سمی را توسط مامورین خود بمدینه فرستاد و هر دو نفر بوسیله سم از دنیا رفتند.
معاویه برای دختر اشعث پیغام داد که اگر تو حسن بن علی را مسموم کنی, من ترا به عقد همسری فرزندم یزید در خواهم آورد. همچنین برای وی صد هزار درهم فرستاد و او مرتکب این جنایت شد. اما معاویه بعهد خود وفا نکرد و این زن خیانت پیشه با مردی از قبیله آل طلحه ازدواج کرد و از او فرزندانی آورد که مردم همیشه آنها را با لقب «بنی مسمه الازواج» سرزنش می کردند. این ماجرا در سال دهم حکومت معاویه روی داد.
ابن عبدالبر در کتاب «الاستیعاب» می نویسد:
قتاده و ابوبکر بن حفص گفته اند: حسن بن علی(ع) را همسر او که دختر اشعث بن قیس بود, به نیرنگ و فریب معاویه مسموم نمود.
مدائنی می نویسد:
معاویه با فریب دادن جعده دختر اشعث بن قیس, امام حسن(ع) را مسموم نمود و به او وعده همسری با پسرش یزید و مبلغ صد هزار درهم را داده بود. در اثر این سم, امام(ع) چهل روز مریض بود و آنگاه از این دنیا رخت بربست.(28 صفر سال 50 هجری قمری). معاویه مبلغ مذکور را برای جعده فرستاد و از تزویج او برای پسرش یزید سرباز زد و گفت: «میترسم همان کاری را که با فرزند رسول الله(ص) نمودی, با پسر من بنمایی.»
شیخ مفید می نویسد: چون ده سال از سلطنت معاویه گذشت و تصمیم گرفت برای خلافت یزید از مردم بیعت بگیرد, به صورت مخفیانه از جعده دختر اشعث بن قی
س که همسر امام حسن بن علی(ع) بود, خواست که امام را مسموم کند و در قبال این جنایت با یزید ازدواج کرده و صد هزار درهم دریافت دارد. جعده این عمل را انجام داد و حضرت پس از گذراندن چهل روز بیماری به لقائ حق شتافت.
سبط ابن الجوزی در کتاب تذکره الخواص بنقل از دانشمندان مورخ می نویسد:
«امام حسن بن علی بدست همسرش جعده دختر اشعث بن
قیس مسموم شد و طبق گفته شعبی معاویه را بر این عمل تشویق نموده وعده صد هزار درهم و همسری یزید را بوی داده بود. اما چون امام(ع) شهید شد, معاویه آن مبلغ را برای او فرستاد, ولی از تزویج جعده برای یزید, سرباز زد.»
سبط ابن الجوزی می گوید: جد من در کتاب«صفوه» بنقل از یعقوب بن سفیان می نویسد که جعده همان کسی است که حضرت امام مجتبیرا مسموم نمود.
شاعری سالهای بعد سرود:
«ای روزگار, تا به کی می خواهی آسوده و خرسند باشی, در حالیکه اندوه سراسر عالم را گرفته است. چرا که رسول الله(ص) در گذشته, علی مرتضی به شهادت رسیده, حسین بن علی کشته شد و حسن بن علی مسموم گردیده است.»
امام صادق(ع) میفرماید: «اشعث در خون امیرالمومنین شرکت داشت, دخترش جعده حضرت حسن بن علی(ع) را مسموم نمود و پسرش محمد از همکاران قتل حسین بن علی(ع) بود.»

 

وصیت امام به برادرش امام حسین(ع)

 

 

شیخ طوسی در کتاب امالی خود, وصیت امام حسن(ع) را به برادرش حسین بن علی(ع) بنقل از ابن عباس چنین آورده است:
«این وصیتی است که حسن بن علی به برادرش حسین(ع) نموده است. وصیت او اینست: به یگانگی خدای یکتا گواهی میدهد وبر آستان روبیش, آنگونه که سزاست, سر بندگی می ساید. خدای یگانه را در فرمانروائیش شریک و انبازی نیست و هرگز از اهل خیانت یاوری نگرفته و هر چیزی را به اندازه آفریده است. او برای بندگی سزاوارترین و برای سپاسگویی شایسته ترین فرد می باشد. هر کس فرمانبر خدا باشد, راه درست را یافته است و هر کس او را نافرمانی کند به گمراهی افتاده و هر کس به سوی او باز گردد, از گمراهی رسته است.
ای حسین, من ترا درباره بازماندگان و فرزندان و خاندانم سفارش می کنم که اشتباهاتشان را با بزرگمنشی ببخشی و نیکوکارانشان را بپذیری و هم جانشین من و هم پدری مهربان برای آنان باشی.
مرا در کنار آرامگاه جدم رسول الله(ص) دفن نما, چرا که من سزاوارترین فرد برای دفن در کنار پیامبر خدا هستم. البته اگر از اینکار ترا بازداشتند, ترا به خدا و مقامی که در نزد او داری و پیوندی که با رسول الله(ص) داری سوگند می دهم که مبادا به خاطر من حتی به اندازه گنجایش شیشه حجامت, خون ریخته شود, تا آنکه پیامبر خدا را ملاقات کنیم و او را نسبت به رفتاری که مردم با ما نمودند, با خبر سازیم.»
حاکم در مستدرک می نویسد: «چون امام حسن بن علی(ع) درگذشت، زنان بنی هاشم در سوک او یک ماه به نوحه و عزا پرداختند.» امام ابوجعفر محمد الباقر فرمودند:
«بهنگام درگذشت حضرت مجتبی مردم عزاداری برپا نمودند و شهر به صورت تعطیل درآمد.»
شیخ طوسی می نویسد.
چون امام حسن(ع) دار فانی را وداع گفت، حضرت حسین(ع) ابن عباسع عبدالرحمن بن جعفر و علی بن عبدالله بن عباس را فرا خواندند و آنان حضرتش را در غسل دادن و حنوط و تکفین یاری نمودند. سپس جنازه را به مسجد آورده بر آن نماز گزاردند.
شیخ مفید می نویسد:
بعد از وفات امام(ع)، برادرش حضرت حسین(ع) جنازه را کفن کرد و آنرا بر دوش گرفته به سوی قبر رسول الله آورد. کوتاه زمانی نگذشته بود که مروان و یاران اموی او سررسیدند و فریاد برآوردند که شما می خواهید حسن بن علی را در کنار پیامبر دفن کنید؟ این آشوبگران اسلحه بدست گرفتند و آماده مقابله با امام حسین(ع) و یارانش شدند.
هنگامی که حضرت حسین(ع) جنازه را برداشتند تا برای آخرین بار آنرا به مزار جدشان نزدیک کنند، آشوبگران به آنها روی آوردند، در حالیکه عایشه نیز سوار بر استر به جمعشان پیوسته بود. عایشه فریماد می زد که: «من چگونه می توانم تاب بیاورم، در حالیکه شما می خواهید کسی را به خانه من داخل کنید که من او را دوست ندارم.» مروان نیز آغاز به سخن نمود و گفت: «آیا سزاوار است که عثمان در دوردست ترین نقطه مدینه به گور سپرده شود و حسن بن علی در کنار پیامبر خدا دفن گردد! هرگز چنین نخواهد شد و من با شمشیر آخته حمله خواهم کرد.» نزدیک بود فتنه گسترش یابد و بنی هاشم با بنی امیه درگیر شوند.
سبط بن الجوزی می نویسد:
ابن سعدی از واقدی نقل می کند که چون امام مجتبی(ع) بر بستر بیماری افتاد و نشانه های مرگ در وجودش آشکار شد به برادر خود فرمود: «مرا در کنار جدم رسول الله دفن کنید.» و آنگاه که حضرت درگذشت، امام حسین بن علی(ع) تصمیم گرفت که ایشان را در آرامگاه پیامبر خدا دفن کند، امام بنی امیه با پشتیبانی مروان بن حکم و سعید بن عاص والی مدینه بپا خاستند و از انجام اینکار جلوگیری نمدند. کار بدانجا کشید که بنی هاشم برای نبرد با مخلفین قیام کردند. ابوهریره که ناظر جریان بود گفت: «راستی آیا اگر پسر موسی بن عمران از دنیا می رفت، در کنار پدرش دفن نمی شد؟ پس چرا با تدفین حسن بن علی مخالفت می ورزید؟!»
ابن سعد می گوید که از جمله مخالفین، عایشه بود که اظهار داشت در کنار رسول خدا هیچکس نباید دفن شود.
ابوالفرج اصفهانی می نویسد:
یحیی بن حسن گفته است که از علی بن طاهر بن زید چنین شنیدم: چون هنگام دفن امام مجتبی(ع) فرا رسید، عایشه که سوار بر استری بود، به پشتگرمی بنی امیه و یاری مروان و دیگر همکارانش در رسید. به همین دلیل شاعر درباره او گفته است:
«روزی بر استر سوار است و روزی بر شتر»
مفید(ره) در ادامه داستان می نویسد:
ابن عباس بیدرنگ به سراغ مروان آمد و از او خواست که برگدد. ابن عباس به مروان گفت: «ما قصد نداریم که پسر عم خود را در کنار جدش دفن کنیم، بلکه پس از تجدید دیدار او با مزار رسول الله، جنازه را به بقیع خواهیم برد تا در کنار جده پدریش فاطمه بنت اسد به خاک سپرده شود.»
سید الشهدا نیز رو به بنی امیه کرد و فرمود:
«بخدا قسم اگر برادرم از من پیمان نگرفته بود که در پیا جنازه اش خونی ریخته نشود، به شما شمشیر زدن رانشان می دادم. شما همان کسانیدک ه پیمانهایتان را درباره ما شکستید و به شرطهایی که در مورد ما قائل شدید وفا نکردید.»
بدینگونه جسد مطهر نواده بزرگ رسول خدا از کنار مزار جدش به سوی قبرستان بقیع حرکت داده شد و در کنار آرامگاه فاطمه بنت اسد به خاک سپرده شد.
هنگامی که خبر شهادت امام به معاویه رسید، معاویه و اطرافیانش به سجده افتاده و تکبیر گفتند. این مطلب را زمخشری در «ربیع الابرار» و ابن عبدالبر در «الاستیعاب» نقل نموده اند.
مدائنی می نویسد:
مردم بصره ب محض دریافت خبر شادت حضرت مجتبی(ع) آه و ناله سردادند و در این زمان «زیاد بن ابیه» فرمانروای بصره بود. ابوبکره برادر زیاد که بیمار بود، صدای گریه مردم را شنید و از همسر خود سبب گریه مردم را پرسید. همسرش که زنی از قبیله ثقیف بود، با بی پروایی اظهار داشت: «حسن بن علی درگذشته است و به لطف خدا مردم از دست او آسوده شده اند.» ابوبکره خشمگینانه گفت: «ساکت باش، وای بر تو چه می گویی؟ خداوند یکتا او را از شر بسیار آسوده نموده است و مردم نیز با مرگ او خیر بسیاری را از دست داده اند. خدا حسن بن علی را بیامرزد.»
مشهورترین زمانی که برای تاریخ شهادت امام مجتبی(ع) نقل کرده اند، ماه صفر سال پنجاه هجری است، البته بعضی آنرا بیست و هشتم و بعضی هفتم ماه ذکر نموده اند. عده دیگری تاریخ شهادت امام(ع) را بیست و پنجم ربیع الاول ثبت کرده اند. در مورد سال شهادت نیز اقوال گوناگون از قبیل سال پنجاه و یکم، سال چهل و نهم، سال پنجاه و چهارم، سال چهل و چهارم، سال چهل و هفتم و سال پنجاه و هشتم در کتب تاریخ ذکر گردیده است. بنابراین مدت عمر حضرت امام حسن(ع) برابر با چهل و هفت یا چهل و شش سال می گردد.

 

آخرین سخن امام حسن(ع)

 

 

از امام مظلوم، حضرت مجتبی گفتارهایی در زمینه های گوناگون به دست رسیده که هر یک حقایق ارزشمندی را در بردارد. از آنجمله است کلام گهربار امام پیرامون توحید که عالم بزرگوار شیعی، شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب «توحید» آورده است.
همچنین در آخرین روزهای حیات پربار حضرتش، هنگامیکه در بستر بیماری آرمیده بود، یکی از یاران ایشان به نام جناده بن ابی امیه به خدمت امام شرفیاب شده و عرضه داشت: «ای پسر پیامبر خدا مرا پند دهید.» امام چنین فرمودند:
«استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک.»
برای سفر آخرت آماده شو و توشه ات را پیش از فرا رسیدن اجل تهیه نما.
و اعلم انک تطلب الدنیا و الموت یطلبک و لا تحمل هم یومک الذی لم یات علی یومک الذی انت فیه.
بدان که تو در جستجوی دنیایی در حالیکه مرگ به دنبال تو است، هیچگاه اندیشه و اندوه روز آینده ات را بر اندیشه امروزت ترجیح مده.
و اعلم انک لا تکسب من المال شیئا فوق قوتک الا کنت فیه خازنا لغیرک
بدان که اگر تو هر چیزی از دارایی دنیا را بیش از قوت لازمت گردآوری و نگهداری، تنها خزینه دار دیگران خواهی بود.
و اعلم ان الدنیا فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی الشبهات عتاب، فانزل الدنیا بمنزله المیته خذ منها ما یکفیک، فان کان حلالا کنت قد زهدت فیها و ان کان حراما لم یکن فیه وزر فاخذت منه کما اخذت من المیته و ان کان العتاب فالعتاب یسیر،
بدان که آنچه از دارایی دنیا بدست می آوری، اگر در راه حلال مصرف شود حسابرسی خواهد شد، اگر در راه حرام خرج شود کیفر خواهد داشت و اگر در جاهایی که شبهه ناک است کار گرفته شو، سرزنش در پی دارد. بنابراین تو دنیا را بسان مرداری بدان و از آن در حد نیازت بهره برداری کن. حال آنچه را مصرف کرده ای، اگر حلال باشد تو از بی رغبتی به آن زیانی نبرده ای، اگر حرام باشد از کار زشت دوری گزیده ای و به اندازه نیاز از مردار استفاده کرده ای و اگر سرزنشی بدنبال داشته باشد، آسانست و زودگذر.
و اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا
برای کارهای دنیایی خود چنان اقدام کن که گویی سالیان دراز در جهان خواهی زیست و در مورد امور اخروی آنگونه بیندیش که گویی فردا از جهان رخت بر می بندی.
و اذا اردت بلا عشیره و هیبه بلا سلطان فاخرج من ذل معصیه الله الی عز طاعه الله
اگر ارجمندی بدون وابستگی خانوادگی و شکوه بدون سلطنت را طالبی، از خواری گناهکاری دور شو و لباس عزت فرمانبرداری از خدا را بر تن نما.
و اذا نازعتک الی صحبه الرجال حاجه فاصحب من اذا صحبته زانک و اذا خدمته صانک و اذا اردت معونه اعانک و ان قلت صدق قولک و ان صلت شد صولک و ان مددت یدک بفضل مدها و ان بدت منک ثلمه سدها و ان رأی منک حسنه عدها و ان سالته اعطاک و ان سکت عنه ابتداک و ان نزلت بک احدی الملمات و اساک، من لا تاتیک منه البوائق و لا تختلف علیک منه الطرایق و لا یخذلک عند الحقایق و ان تنازعتما منقسما آثرک.
هرگاه به همنشینی با مردم نیازت افتد، اینگونه همنشینی را برگزین: کسی که چون با او می نشنی بر وقار و شکوه تو می افزاید، چون به او خدمتی می کنی از تو نگاهبانی می نماید، هرگاه احتیاج مالی داشته باشی به یاریت می شتابد، آنگاه که سخن می گویی تصدیقت می کند، اگر در مورد کاری شدت به خرج می دهی با تو همنوا میشود، چون برای کار ارزشمندی دست خود را پیش می بری او نیز دست خود را جلو می آورد، اگر از تو خطایی سر زند آنرا جبران می کند، اگر از تو نیکویی ببیند همواره آن را یادآوری می نماید، اگر از او خواسته ای داشته باشی برآورده می سازد، اگر از او جدا شوی او به تو می پیوندد و اگر بر تو مصیبتی وارد شود با تو همدردی می کند.
همنشین تو باید کسی باشد که از او به تو زیانی نرسد، دشواریها از جانب او برای تو پیش نیاید، در مسایل اساسی ترا خوار نگرداند و اگر مالی را بین خود تقسیم می کنید، او ترا بر خویشتن ترجیح دهد.

کتابنامه

نویسنده برای مطالب فوق ازکتابهای زیر استفاده نموده است:

الامام الحسن بن علی (ع)

صلح الحسن (ع)

حیاة الامام الحسن

حلیم آل بیت الامام حسن بن علی (ع)

الحسن بن علی (ع) عام الجماعة

الحسن بن علی (ع) دراسة و تحلیل

ترجمة الامام الحسن (ع) من تاریخ مدینة دمشق

بلاغة الامام الحسن (ع)

الامام المجتبی (ابومحمد الحسن بن علی ع)

الامام حسن بن علی المجتبی (ع)

الامام الحسن (ع) الکوثر المهدور

الامام الحسن (ع) قدوة وأسوة

الامام الحسن بن علی

الامام الحسن (ع)

اشعة من حیاة الامام الحسن بن علی (ع)

مقتل الحسن بن علی (ع)

کتاب قیام الحسن بن علی (ع)

قیام الحسن بن علی (ع)

صلح الحسن ومعاویه

زندگانی حضرت امام حسن مجتبی (ع)

زهد الحسن (ع)

ارجوزة فی منافب الامام أبی محمد الحسن المجتبی (ع)

اخبار الحسن بن علی (ع) ووفاته

اخبار الحسن بن علی (ع)

زندگانی حضرت امام حسن مجتبی (ع)

_________________________________________ 

برگرفته ازسایت تخصصی امام حسن مجتبی(ع) به نشانی:

http://imamhasan.info/fa

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد