نام و القاب حضرت معصومه(س)
ماه ذیعقدة الحرام سال 173 ه..ق فرا رسید. در آن شبِ زیبای مهتابی نوزادی از تبار نور، دیده به جهان گشود. نجمه، زن با تقوا و پرهیزگار امام موسی بن جعفر(ع)، 25 سال بعد از تولد حضرت رضا(ع) باز دامن با سعادتش رانوزاد دیگری از تبار نور روشن کرد. حضرت رضا(ع) او را معصومه خطاب کرد.
معصومه رضا نهاد نامت | میخواست نشان دهد مقامت |
نامهای دیگر حضرت معصومه(س) که هر کدام آیینه رفتار، منش و شخصیت حضرت است، عبارتند از: حمیده، صدیقه، تقیّه و رضیّه و ...
حضرت معصومه(س) و غم از دست دان پدر
دوران کودکی اش با روزگار تلخ فراق پدر گذشت. او ناز دانه پدر بود، اما از حضور پدر محروم شده بود. دَه ساله بود که غبار غم یتیمی در چهره معصومش نشست و اندام کوچکش را جامه سیاه عزا پوشاند. غمی جاودان تار و پودش را مرتعش ساخت و شبنم اشک بر گلبرگ وجودش لانه کرد.
حضرت معصومه(س) در فراق برادر
پس از رحلت پدر تنها حضرت امام رضا(ع) بود که مایه آرامش روح و جان او بود؛ چرا که برادر با نگاهش سرود امید مینواخت، آغوش گرمش تسلی دهنده قلب داغدار خواهر بود، دست محبتش رنجهای خواهر را تسکین میداد و کلام او به دردهایش تسلّی میبخشید. افسوس که دلهای عاشق بعد از چشیدن لذت وصال، زهر فراق مینوشند و کبوترانی که یک روز بال در بال یکدیگر به پرواز بودند، یکی پس از دیگری در کمند صیاد گرفتار میآیند.
سوز فراق
چند صباحی بود که مأمون حضرت رضا(ع) را به ایران دعوت کرده، و با اصرار ولایت عهدی حکومت را به ایشان محوّل کرده بود. حضرت رضا(ع) که از نقشه پلید مأمون آگاه بود، ناچار این امر را پذیرفتند. یک سال پس از فراق حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع)، حضرت معصومه(س) دیگر یارای مقاومت در خود نمیدیدند. باید کاری میکرد. برادرانش، فضل، جعفر، هادی، قاسم و زید را به حضور طلبید و در خلوت، راز دل خویش را مطرح ساخت. اشتران را کجاوه بستند، توشه راه مهیا کردند و آماده سفر شدند. سفری به سوی ولایت دوست، سفری به کوی یار.
بانگ رحیل
خبر سفر او و دیگر بستگانش مردمان مدینه را آگاه ساخت. هر شیعه عاشقی با شنیدن این خبر بار سفر بست. کاروان چهارصد نفری که در رأس آنان کجاوه حضرت قرار داشت، توجه همگان را جلب میکرد. او یک چشم به بارگاه جدش رسول خدا(ص) داشت، چشمی دیگر به سوی کاظمین و با پدر بزرگوارش وداع میکرد. شوق دیدار در دلش سایه انداخت و به سوی حضرت دوست گام برداشت.
عاشق پا در رکاب
حضرت معصومه(س) به عشق دیدار برادر و ولی نعمت خود خطرهای سفر را به جان خرید. هر گامی که برمی داشت ضربان قلبش تندتر میشد. اشک شوق از گونه هایش سرازیر میشد. آتش عشق از درونش زبانه میکشید. از صحرای حجاز تا کویر ایران، سوار بر اُشترانِ سنگین گام، هفتهها و ماهها راه پیمودن دشوار است، اما عطش دیدار برادر هر جاده صعب الصبوری را برای او هموار میساخت.
روز و شب عاشقی بیابان گرد | خواهری با وفاست معصومه |
دیار دوست کجاست؟
بوی عِطر خوش کاروان آل نبوت، مشام جان هر ایرانی را نوازش میکرد و دل شدگان را به سوی خود میکشاند. تصویری زیبا و بس شگرف بود. به هر شهری که میرسیدند، حضرت معصومه(س) میخواست بداند تا دیار دوست چند روز باقی است؟ گاه با بی اعتنایی مواجه میشد، اشک در چشمانش حلقه میزد و سکوتی غمبار وجودش را فرا میگرفت و قطرات اشک بر گونه زیبایش میغلتید.
عِطرِ نامهربانی
کاروان به شهر ساوه نزدیک شد. عِطر نا مهربانی و خشونت بامها و کوچههای شهر را مکدّر ساخته بود. ناگهان مأموران مأمون و عدهای از دشمنان اهلبیت(ع) بی رحمانه به کاروان هجوم آوردند. عدهای زخمی، عدهای - شهید و عدهای متواری شدند. فاجعه کربلا بار دیگر به تصویر کشیده شد. فاطمه معصومه همچون عمهاش زینب(س)، پاره پاره شدن پیکر پاک برادران و برادر زادگانش را دید و با دریایی از غم شهر ساوه را ترک کرد.
اُختُ الرّضا
خبر حمله چپاولگران به کاروان نوادگان خاندان عصمت و طهارت(ع) به گوش مردم قم رسید. آنان که از روزها قبل، ورود حضرت معصومه(س) را انتظار میکشیدند، با شنیدن این خبر ناگوار، برای شهدا سوگواری کردند و تعدادی از سواران به همراه کجاوهای برای نجات بانوی مکرّمه به سوی ساوه تاختند. در نیمه راه بانویی سرگردان و سوگوار دیدند. سواران جلو رفتند و از او پرسیدند: شما کیستید.
حضرت کمی تأمل کرد و فرمود: «من معصومهام، خواهر امام رضا(ع).»
در انتظار محبوب
زنان، مردان و کودکان شهر قم، بیصبرانه، برفراز بامها، و بیرون از شهر، در انتظار ورود «صدیقه آل نبی(ع)» لحظه شمای میکردند. سرانجام در 23 ربیع الاول 201 ه..ق کجاوه حامل حضرت فاطمه معصومه (س)
پدیدار شد. حضرت با استقبال گرم و پرشور و پرمهر اهالی قم، که در راس آنان موسی بن خزرج قرار داشت، مواجه شد. چه خوش گفت امام صادق (ع) که فرمودند.«خداوند قم را برای سایر شهرها حجت ساخت و اهل قم را برای اهل تمام مردم، از شرق و غرب، حجّت ساخت. قم و اهل آن در دین خود ضعیف نیستند، بلکه خداوند به آنها توفیق داده و آنها را تایید کرده است ».
بیت النّور
موسی بن خزرج زمام ناقه را از دوش انداخت و شتر را به آرامی بر زمین نشاند. چند تن از زنان مؤمن به کمک حضرت شتافتند و ایشان را از کجاوه پیاده کردند. حمله دژخیمان پلید به کاروان، داغ جانسوز برادران و برادر زادگانش، باز ماندن از دیدار برادر، غم دوری از وطن، همه و همه قامت رعنایش را خمیده کرده بود. نقاب از چهره برداشت؛ سیمایش پریده رنگ و نگاهش کم فروغ بود گویی چشمه اشک هایش خشکیده بود. آه عمیقی سر داد و دست بر زانوانش نهاد. مانند این بود که سال هاست بار سفر به دوش میکشد. به راستی بر او چه گذشته بود؟ مرگشان باد آنان که با کریمه اهل بیت(س) نامهربانی کردند.
سکوت غمبار
در کوچه پس کوچههای شهر قم، سکوتی بی پایان سایه انداخته بود. دیگر از بازی کودکان خبری نبود، دیگر صدای کوبیدن شانه بردار قالی از کارگاهها به گوش نمیرسید. مردمان با هم زمزمه میکردند و بر حمله کنندگان به کاروان حضرت معصومه(س) نفرین میفرستادند. یکی جام شیر، دیگری تکههای نان، آن یکی غذای گرم؛ هر چه در توان داشتند در طبق اخلاص مینهادند و به خانه موسی بن خزرج میبردند، تا به دین وسیله از حضرت پرستاری کرده باشند.
انتظار وصال
شانزده روز از اقامت بانوی عصمت در شهر قم گذشت. هر بار به محراب عبادت جلوس میکرد و پیشانی بر خاک مینهاد، و از فراق برادر همچنان میگریست. در این چند روز بانوان با فضیلت قم به دیدار ایشان میآمدند و او را در سوگ عزیزان از دست رفتهاش تسلیت میگفتند. صدماتی که بر قلب و جسم او وارد آمد او را از پای درآورد. قطرات اشک از گوشه چشمان فاطمه معصومه میغلتید و بر بستر فرو میافتاد. دیدگان اشکبارش را بر آستانه در دوخته بود و انتظار میکشید. آیا در این لحظه کسی به دیدن او خواهد آمد؟
هجرت نور
افسوس که هنوز باد صبا به جانمان طراوات نبخشیده بود که طوفان بلا آتشی در سرزمین مان انداخت. هفدهمین روز از اقامت اخت الرضا در قم یعنی دهم ربیع الثانی سال 201 ه.ق روزی بود که باغ ِ گلِ سرخ را باد زمستانی ویران کرد. در خانه موسی بن خزرج، غم و اندوه برپا بود. صدای شیون و زرای از بیت النور همگان را به سوی خود میکشایند. قرائت قرآن، الحان موزون مؤذّنان، پردههای سیاه آویخته شده بر سر در کوچه و بازار خبر مصیبت جانگذاز بانوی مکرّمه اهل بیت، فاطمه معصومه را در سراسر قم پخش کرد.
حرم یار
موسی بن خزرج مهمان دار حضرت فاطمه معصومه(س) در قم بود. اکنون که ایشان رخت بر بست، موسی بن خزرج یکی از املاک، خود را، که بابلان نام داشت، برای مدفن آن حضرت مهیّا کرد. در آن زمین متبرک سردابی حفر کردند و پیکر پاک حضرت را در آنجا دفن کردند.
روشنایی عشق
کسی که تاریک خانه عمرش فاقد روشنایی عشق به پیامبر و خاندانش(ع) باشد و مفهوم دوست داشتن و عشق ورزیدن در زندگی اش راه نیافته باشد، مُرده است. زیرا روحی که از عشق به ایشان وامانده باشد، در ظلمت فرو رفته است. فاطمه معصومه یکی از این خاندان است که با پا نهادن به قم، این شهر متبرک و مقدس شد. عشق به او عشق به رضاست، دیدن او دیدن رضاست و رضایت او رضایت رضاست.
کرامات
شبی در حرم مطهر دعای توسل برقرار بود. در وسط دعا برق قطع شد و مدتی حرم تاریک بود. احساس کردم مردم به نقطه خاصی در حرم مطهر خیره شدهاند. من نیز به آن نقطه کشیده شدم. دختر هفده - هجده سالهای که از ده سال قبل به دنبال بیماری حاد و مزمنی لال شده بود، برای طلب شفا به مشهد میرود امام رضا را در عالم رؤیا میبیند که میفرماید: «او را به قم ببرید» آنها به قم میآیند از عنایات حضرت معصومه(ع) زبان آن دختر گویا میشود و شفا مییابد.
برگرفته ازسایت حوزه به نشانی : http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5139&id=46676