ترجیع بند ماندگارومشهورو دلسوز
محتشـــــــــــــــم کاشانی
********************
بند اول
********************
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبـــح تیره باز دمید از کجا کـــــزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گــویا طــــــــلوع میکند از مغــــــــرب آفتاب
کاشوب در تمـــامی ذرات عالــــم است
گر خوانمش قیــــامت دنیا بعیــــــــــد نیست
این رستخیز عام که نامش محـــــرم است
در بارگــــاه قدس که جـــــای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویــــا عـــزای اشـــــــرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پــــــرورده ی کنــــار رسول خـــدا، حسین
********************
بند دوم
********************
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کـــــــربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضــــایقه کردند کــــوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کـــــــربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتـــــــــم ز قحط آب سلیـمان کـــــربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریــــاد العطـــــــش ز بیـــــابان کــــــربلا
آه از دمی که لشگر اعـــدا نکرد شرم
کــــردند رو به خیمه ی سلطان کـــــــربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
********************
بند سوم
********************
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله برق, خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمـــــام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گــــــر نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبــــــــی چو دست تظـــــلم برآورند
ارکــــان عرش را به تلاطــــــم درآورند
********************
بند چهارم
********************
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صــــلا به سلسله ی انبیـــــا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهــلوی خیــــرالنسا زدند
بس آتشی ز اخــــــگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبـــــــی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کــــــــــربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبـــــــــا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضــــــی زدند
اهل حــــــــرم دریده گریبان، گشاده مو
فــــــریاد بر در ِ حـــــــــرم کبریـــــا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشـــــــــم آفتاب
********************
بند پنجم
********************
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید
نخــل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفــــان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گــــــرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضــــــرت روح الامین رسید
کــــــرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جـــــــــلال جهان آفـــــــرین رسید
هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
********************
بند ششم
********************
ترسم جزای قاتل او چون رقـــــــم زنند
یک باره بر جریده ی رحمت قلـــم زنند
ترسم کزین گنــــــــاه شفیعان روز حشر
دارند شرم کـــــــــز گنه خلق دم زنند
دست عتـــــــــاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعله ی آتش علــــــــــم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حـــــــــرم چه توقـــــــع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حـــــــرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبـــــرئیل
شوید غبــــــــــار گیسویش از آب سلسبیل
********************
بند هفتم
********************
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه بـــــــر آمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمــــــام زلزله شد خــــاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چـــــــــــرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمـــــــان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز بــــــــاد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعمــــاری و محمـــــــل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمــــــل از امت نبی
روحالامین ز روح نبـــــی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الـــم رو به شام کرد
نوعی که عقــــــل گفت قیـــــامت قیام کرد
********************
بند هشتم
********************
بر حــــربگاه چون ره آن کـــــــاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمـــان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گـــــریه بر ملائک هفت آسمــــان فتاد
هر جا که بود آهویــــــی از دشت پا کشید
هر جا که بــــود طــــــــایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هر چنــــــــد بر تن شهـــدا چشم کار کرد
بر زخــــم های کاری تیـــــــغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختــــر زهـــــرا در آن میان
بر پیــــــکر شریف امـــــــام زمان فتاد
بی اختیار نعــــــــره ی هـــــــذا حسین ازاو
سر زد چنانـــــکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گلـــــــه آن بضعــة الرسول
رو در مدینه کـــرد که یا ایهــــــــاالرسول
********************
بند نهم
********************
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخــــل تر کز آتش جــــــانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهـــــادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده بدور از لب فـــــرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان کــــه چنین مانده بر زمین
شاه شهیــــــــد ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهـــــرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هـــــــوا را کباب کرد
********************
بند دهم
********************
کای مونس شکسته دلان حــــــــال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بــــــــی آشنا ببین
اولاد خویش را کـــــــــه شفیعان محشرند
در ورطـــــــه ی عقوبت اهــــــل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
و اندر جهــــان مصیبت مـــا بر ملا ببین
نی نی درآ چو ابــــر خروشان به کربــــلا
طغیــــــان سیل فتنه و موج بــــــــلا ببین
تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همـــــــه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبـــــــی مدام
یک نیـــــزه اش ز دوش مخالف جــــدا ببین
آن تن کــــــه بود پرورشش در کنـــــار تو
غلطــــــان به خاک معرکه ی کربـــــــلا ببین
یا بضـــــــعةالرسول ز ابـــــن زیـــــــــــاد داد
کو خــــاک اهل بیت رســالت به بــــــاد داد
********************
بند یازدهم
********************
خاموش محتشـــــم که دل سنــــــگ آب شد
بنیــــاد صبر و خانه ی طاقت خـــــــراب شد
خاموش محتشـــــم که ازین حرف سوزناک
مــــــرغ هوا و ماهـــــی دریا کبـــــــاب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان
در دیــــده اشک مستمعان خـــــون ناب شد
خاموش محتشــــم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین به اشک جــــــگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هــــــــزار مرتبه گلگون حبـــــــاب شد
خاموش محتشـــــــم که بسوز تــــــو آفتاب
از آه ســـــــرد ماتمیــــان ماهتــــــــاب شد
خاموش محتشـــــــم که ز ذکر غم حسین
جبـــــــریل را ز روی پیمبـــــــر حجاب شد
تا چــــــــرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفـــــــــریده جفــــــــایی چنین نکرد
********************
بند دوازدهم
********************
ای چــــــــــرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چــــــه ها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصــــــــم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیــــــــــاد نکرده است هیـــــچ گه
نمــــــرود این عمل که تو شداد کرده ای
کــــــام یزید داده ای از کشتـــــــن حسین
بنگر که را به قتـــــل که دلشاد کرده ای
بهـــــــر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای
با دشمنان دین نتوان کــــــــرد آن چه تو
با مصطفــی و حیـــــــــدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبـــی بر آن
آزرده اش به خنجـــــــر بیــــــــداد کرده ای
ترسم تو را دمی کــــه به محشر برآورند
از آتــــــش تو دود به محشـــــــر در آورند
ترکیب بند زیبای "با کاروان نیزه" |
سروده شاعر معاصر: علیرضا قزوه |
بند اول میآیم از رهی که خطرها در او گم است از لا به لای آتش و خون جمع کردهام دردی کشیدهام که دلم داغ دار اوست با تشنگان چشمه احلی من العسل این سرخی غروب که همرنگ آتش است یاقوت و دُر صیرفیان را رهــــــا کنید هفتـــــاد و دو ستاره غریبــــانه سوختند باران نیزه بود و ســـــــر شه سوارها بند دوم جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر صبحی دمیـــد از شب عاصی سیاه تر بر نیزهها تلاوت خورشید، دیدنیست قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان قنـــــــداق اصغر است مرا تیر آخرین با کاروان نیزه شبی را سحــــــر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید بند سوم فرصت دهید گریه کند بیصدا، فرات گیرم فـــــــرات بگذرد از خاک کربلا با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید چشم فرات در ره او اشک بود و اشک حالی به داغ تازهی خود گریه میکنی از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود از طفـــــــل آب، خجلت بسیار میکشم بند چهارم بعد از شما به سایهی ما تیر میزدند پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت این مردمان غریبـــــــه نبودند، ای پدر غوغای فتنه بود که با تیــــــــغ آبدار ماندند در بطــــــالت اعمــــــال حجشان در پنج نوبتی که هبـــــا شد نمازشان هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن از حلقهای تشنه، صدای اذان رسید بند پنجم کو خیزران که قافیهاش با دهان کنند از من به کاتبـــــان کتاب خــــدا بگو بگذار بیشمار بمیــــــــرم به پای یار پیداست منظری که در آن روز انتقام یارب، سپاه نیزه، همه دستشان تهیست با مهر من، غریب نمانند روز مرگ با پای سر، تمامی شب، راه آمدم بند ششم ای زلف خون فشان توام لیلهالبرات از منظر بلند، ببین صف کشیدهاند خود، جاری وضوست، ولی درنمازعشق طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ بین دو نهر،خضر شهادت به جستجوست ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا بند هفتم از دست رفته دین شما، دین بیاورید! دست خداست، این که شکستید بیعتش وقت غروب آمده، سرهای تشنه را امشب برای خاطر طفل سه سالهام گودال، تیــغ کند، سنانهای بیشمار سرها ورق ورق،همه قرآن سرمدیست! خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند! بند هشتم خون می رود هنوز ز چشم تر شما آن زخمهای شعله فشان، هفت اخترند آن کهکشان شعلهور راه شیری است دیوان کــــوفه از پــــــی تاراج آمدند از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا با زخم خویش، بوسه به محراب میزدید گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب میکنی بند نهم درمشک تشنه،جرعهی آبی هنوز هست برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت شد شعلــــــههای العطش تشنگان، بلند تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست ناگـــــــاه بانگ ساقــــــی اول بلند شد باران می گرفت و سبوها که پر شدند بند دهم باران می گرفته، به ساغرچه حاجت است؟ آوازهی شفــــــاعت ما، رستخیـــــــــز شد کی اعتنا به نیــــزه و شمشیر می کنیم؟ بــــی سر دوباره میگذریم از پل صراط بسیار آمــــــــدند و فـــــــــراوان، نیامدند بنشین به پای منبرمن، نوحهخوان، بخوان! در خلوت نمـــــاز، چو تحت الحَنَک کنم بند یازدهم از شرق نیزه، مهردرخشان بر آمدهست موج تنور پیرزنی نیست این خروش این کاروان تشنه، زهر جا گذشته است باور نمیکنی اگر از خیزران بپرس انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ راه حجــــاز میگذرد از دل عراق چون شب رسید،سربه بیابان گذاشتیم بند دوازدهم گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود سرهارسیداز پی هم، مثل سیب سرخ مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما مولا نوشته بود: بیا، دیر میشود مکتوب میرسید فراوان، ولی دریغ اما حبیب، رنگ خدا داشت نامهاش یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود بند سیزدهم توپیش روی، و پشت سرت آفتاب وماه جسم تو درعراق وسرت رهسپارشام امشب، شبیست ازهمه شبها سیاهتر با طعن نیزهها به اسیری نمی رویم امشب به نوحه خوانیات ازهوش رفتهام بگذار شام، جامهی شادی به تن کند بگذار آبــــی از عطشت نوشد آفتاب بند چهاردهم قربان آن نی یی که دمندش سحر،مدام قربان آن پری که رساند تو را به عرش هنگامهی برون شدن ازخویش چون حسین این خطّی از حکایت مستان کربلاست: تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش با کاروان نیزه به دنبال، میروم |
منبع:سایت رازدل به نشانی: http://www.razedel.com/lotus/index.php?option=com_content&task=view&id=13&Itemid=34