Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

امام محمد باقر(ع)

امام محمدباقر(ع)

میلاد نور

آسمان شب سوم صفر سال 57 هجری، در انتظار طلوع ستاره درخشان دیگری است. ستارگان به دنیا آمدن گوهر تابناک و گران بهایی را لحظه شماری می‏کنند. ستاره‏ای از ستارگان ولایت، ستاره‏ای پاک، که تاریکیِ ابرهای پلیدی را خواهد شکافت و زمین و زمینیان را از درخشش خود بهره‏مند خواهد کرد

دربرخی روایات ولادت آنحضرت اول ماه رجب سال 57 هجری قمری ذکرگردیده است.

پدر و مادر امام

امام محمدباقر علیه‏السلام ، فرزند سید ساجدین، زین العابدین علی‏بن‏الحسین علیه‏السلام است. مادر حضرت، فاطمه دختر امام حسن مجتبی است، بدین سبب، امام محمدباقر تنها نواده هاشم، جد بزرگوار ایشان است که پدر و مادر او نیز هر دو هاشمی هستند و تنها علوی است که پدر و مادرش نیز علوی هستند. مادرش زنی صدیقه بود که امام صادق علیه‏السلام ، در حق ایشان فرمود: «در خاندان امام حسن علیه‏السلام زنی چون او دیده نشد.»

نام‏های امام محمد باقر علیه‏السلام

در عرب رسم است، در هنگام تولد برای فرزندانشان اسمی انتخاب می‏کنند. سپس کنیه‏ای در بزرگسالی، برای او به نام پدر یا مادر و یا فرزندانش می‏گذارند و با ویژگی‏هایش، بر او لقب می‏نهند. اسم شریف آن حضرت محمد و کنیه آن جناب ابوجعفر و القاب شریفش: باقر، شاکر و هادی است؛ مشهورترین آن‏ها باقر است. این لقبی است که حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، آن را بر ایشان گذارده، چنان چه از جابربن عبداللّه‏ انصاری روایت شده که حضرت فرمود: «ای جابر، امید است که تو در دنیا بمانی تا ملاقات کنی، فرزندی از اولاد حسین که او را محمد نامند. او علم دین را موشکافی می‏کند، پس هر گاه او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان.»

زندگانی امام محمدباقر علیه‏السلام

امام محمدباقر علیه‏السلام در دوران کودکی، هم زمان با حکومت یزیدبن‏معاویه، شاهد حادثه‏های خونین کربلا بود. در آن واقعه، ایشان سه یا چهار سال بیشتر نداشتند. تحمل چنان مصیبتی برای ایشان بسیار طاقت فرسا بود. به شهادت رسیدن نزدیک‏ترین افراد خانواده شان، به دست شقی‏ترین افراد زمانه، مریضی سخت پدر در آن زمان و اسارت زنان و کودکان خانواده ایشان، برای هر کودکی دردناک و تحمل ناشدنی است، اما ایشان به عنایت الهی، همه این‏ها را با صبر جمیل پشت سر گذاشت. دوران جوانی و بزرگ سالی ایشان، با اواخر حکومت اموی هم زمان شد، به طوری که دیگر حکومت، اقتدار پیشین را نداشت؛ هر چند آزار مؤمنان، بویژه امام محمدباقر علیه‏السلام در دستور کار حکومت بود، اما تزلزل حکومت فضا را برای گسترش فعالیت‏های امام مناسب کرده بود. کم کم ایشان توانست نشست‏های پرباری را برای احیای اسلام ناب محمدی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تشکیل دهد که از سراسر مملکت‏های اسلامی شاگردان ممتازی تربیت کنند.

موقعیت علمی امام محمدباقر علیه‏السلام

بی‏تردید، از دیدگاه علمای شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت، امام باقر علیه‏السلام در زمان حیات خویش، شهرت علمی عالم‏گیری پیدا کرد و همواره در محضر ایشان، مراجعان فراوانی از بلاد اسلامی حاضر بودند.

به بیان ابن عنبه، از علمای معروف اهل سنت: «علم او وسیع و حلم او فراوان بود.» مقام علمی امام باقر، مشهورتر از آن است که کسی بخواهد آن را بیان کند. در میان رجوع کننده‏ها، آن چنان شخصیت علمی امام بچشم می‏خورد که عبدالله بن عطای مکی می‏گفت: «عالمان را در محضر هیچ کس، کوچک‏تر از آن‏گاه که در محضر ابوجعفر علیه‏السلام بودند، ندیدم.» حَکَم بن عُیینه با تمام عظمت علمی‏اش در میان مردم، در برابر آن حضرت، مانند دانش‏آموزی در برابر معلم خود، به نظر می‏رسید. هم چنین ذَهبی در مورد امام آورده: «[ایشان] از کسانی [است] که بین علم و عمل و آقایی و شرف و وثاقت و سنگینی جمع کرده و شایستگی برای خلافت داشت.»

مبارزه با افکار یهود

بعضی از بزرگان یهود، در زمان امام محمدباقر علیه‏السلام با اسلام نمایی، به پراکندن حدیث‏های جعلی درباره پیامبر، بنام «اسرائیلیات» پرداخته بودند. تأثیر این احادیث در مسائل فقهی و کلامی بسیار خطرناک می‏نمود. برای همین، امام با محکوم کردن این حدیث‏ها و طرد آنان، از نفوذ فرهنگ نامطلوب آنان جلوگیری می‏کرد. امامان معصوم نیز، بعدها می‏کوشیدند، این رابطه فرهنگی نامطلوب را که میان مسلمین و یهود به وجود آورده و فرهنگ اصیل و غنی اسلامی را به کج روی می‏کشاند، قطع کنند.

کار و تلاش امام محمدباقر علیه‏السلام

این تصور خطایی است که فردی برای عبادت و بندگی و داشتن زهد و تقوا دست از کار بکشد و یا از دیگران توقع اداره زندگی خود را داشته باشد. سیره رفتاری ائمه معصوم نیز چنین نبوده است.

سندهای تاریخی، نشان می‏دهد که امام محمد باقر علیه‏السلام در کار کشاورزی و فعالیت اقتصادی تلاش بسیاری می‏کرد و هرگز آسایش‏طلب نبود. امام خود بر سر ملک‏ها و مزرعه‏ها می‏رفت و هنگام کار، بر افراد نظارت می‏کرد. هم چنین اگر کاری را به کارگری وا می‏گذارد که انجام آن برایش دشوار می‏بود، خود در آن کار با او هم کاری می‏کرد.

بررسی دیگران درباره زندگی امام، نشان می‏دهد که ایشان وضع میانه‏ای داشت؛ غذای او بسیار ساده بود، ولی برای زیردستان، اهل خانه، فقیران و درماندگان، امکانات بیشتری فراهم می‏کرد.

پند واعظ

تاریخ، محمدبن منکدر را از حافظان قران و از بزرگان عصر خود می‏شناساند. او می‏گوید ظهر یک روز گرم تابستانی، گذرم به محلی افتاد که در آن امام محمدباقر علیه‏السلام را دیدار کردم. با خود گفتم سبحان‏الله او بزرگ قریش است و در چنین ساعتی در طلب دنیا خود را خسته کرده است. بروم و او را موعظه کنم. به او گفتم: «خدا تو را اصلاح کند آیا مرد بزرگی از قریش در چنین ساعتی، با چنین حالی طلب دنیا می‏کند، اگر در چنین حالتی مرگت فرا رسد، چه خواهی کرد؟» امام فرمود: «اگر در این حال، مرگ مرا دریابد، مشغول طاعتی از طاعت‏های خدا هستم؛ زیرا خویش را به این وسیله از تو و دیگر مردم بی‏نیاز می‏کنم. هنگامی از مرگ می‏ترسیدم که در حال معصیت خدا می‏بودم، و مرگ مرا در حال گناه می‏یافت.»

محمدبن منکدر می‏گوید که به او گفتم راست می‏گویی، خدا تو را رحمت کند. می‏خواستم تو را پند دهم تو مرا موعظه کردی.

کار، از نگاه امام

امام محمد باقر علیه‏السلام کار می‏کرد و به دنیا توجه داشت نه بدان معنا که آن را اصالت دهد و درآمد دنیا را هدف خود پندارد. کار برای او وسیله‏ای برای تأمین معاش و حفظ آبرو بود و می‏فرمود: «کسی که برای آسایش خانواده تلاش می‏کند مانند جهاد در راه خداست.» این گونه کار و آن برداشت از دنیا، درسی برای همه کسانی است که می‏خواهند زندگی اسلامی داشته باشند.

بندگی حق تعالی

امام محمدباقر علیه‏السلام ، در محراب عبادت، بنده راستین پروردگار و اهل خضوع و خشوع و فروتنی و اظهار عجز و نیاز در پیش گاه خداوند بود. ایشان با همه عبادتی که در پیش گاه خدای تعالی داشت، و با همه قیام‏های نیمه شبش، خود را در عبادت قاصر می‏دید و می‏فرمود: «آه، چه کسی می‏تواند چون علی علیه‏السلام خدای را عبادت کند.»

ابن حجر از علمای اهل سنت، در کتاب خود، پس از ذکر آیاتی در شأن و فضیلت اهل‏بیت، از امام محمد باقر علیه‏السلام یاد می‏کند و می‏گوید: او عبادت و علم و زهد را از پدر خود زین العابدین به ارث برده است. او در عبادت الگویی راستین و سرمشقی برای عابدان بود.

زندگی اجتماعی امام باقر علیه‏السلام

زندگی امام، آینه تمام نمای زندگی شرافت مندانه انسان‏های موحد و متعالی است. از آشکارترین ویژگی‏های امام، جامع بودن اوست. توجه به علم، او را از اخلاق و فضیلت‏های روحی غافل نمی‏سازد و روی آوری به معنویات و عبادت و بندگی، وی را از پرداختن به زندگی مادّی و رابطه‏های اجتماعی و اصلاح جامعه باز نمی‏دارد.

زمام داران عصر امام‏باقر علیه‏السلام

در 19 سال امامت امام محمدباقر علیه‏السلام پنج تن از بنی مروان زمام دار امر حکومت بودند. ولید بن عبدالملک که از سال 86 هجری به حکومت رسید، فردی، هرزه، کثیف، بی‏ادب و گستاخ، جبّار و ستم‏گر که بنای زندگی خود را بر عیش و نوش و شهوت رانی استوار کرده بود. حجاج بن یوسف سفاک نیز، در زمان مسؤولیت حکومت داشت. سلیمان بن عبدالملک نیز که از سال 96 هجری به حکومت رسید، فردی شکم باره بود؛ آن چنان که تاریخ می‏نویسد، همه همّ غمّ او شکم و شهوت رانی بود. در ابتدای زمان حکومت او، حجاج فوت کرد و کمی اوضاع بر شیعیان بهتر شد. عمربن عبدالعزیز نیز که از سال 99 هجری به خلافت رسید، از خلفای بنی امیه است. او دارای صفت‏های خوبی است که از شمار آن: دوری از اسراف و تجمل در حکومت، رعایت حال اهل‏بیت علیه‏السلام و احترام به امام باقر علیه‏السلام ، ردّ فدک به اهل‏بیت، جلوگیری از سبّ و دشنام به امام امیرالمؤمنان و... . یزید ثانی یا یزیدعبدالملک نیز که از سال 101 حکومت کرد، شیفته آواز و آوازه خوانی بود و هزینه‏های بسیار خرج این کار می‏کرد. هشام بن عبدالملک هم از سال 105 تا 125 هجری حکومت کرد. در زمان او و به میانجی گری او، در سال 114 هجری، امام محمد باقر علیه‏السلام به شهادت رسید.

کرامت‏های امام باقر علیه‏السلام

آن‏چه اطاعت امام را واجب می‏کند، عقل سلیم است و کرامت‏ها نیز انتخاب عقل را تأیید می‏کند. بدین سبب، از تمامی امامان معصوم کرامت‏هایی آورده شده که از عهده بشر عادی خارج است.

یکی از اصحاب آن حضرت می‏گوید: در کوفه زنی را تعلیم قرائت قرآن می‏نمودم، با او اندکی شوخی کردم، پس چون خدمت آن حضرت شرف یاب شدم، ایشان مرا سرزنش کرد و فرمود: «هرکه در خلوت گناهی کند، حق تعالی به او اعتنایی نخواهد کرد، چه گفتی با آن زن؟» من صورت خود را از شرم پوشانیدم و توبه کردم، حضرت فرمود: «دیگر به این کار شنیع باز مگرد.»

نصیحت‏ها و پندها امام‏باقر علیه‏السلام

سراسر زندگی آن امام همام ابوجعفرمحمد باقر علیه‏السلام حکمت و اندرز و سرمشق است. از امام فرموده است: چیزی با چیزی نیامیزد که بهتر از حلم با علم باشد.

بهترین عبادت، عفت شکم و دامن است.

حیا و ایمان به یک ریسمان بسته‏اند هر کدام بروند دیگری دنبال آنست.

بر شما باد، ورع و اجتهاد و راست گویی و پرداخت امانت به صاحبش، حال [اگر صاحب آن[ نیک باشد یا بد، و اگر قاتل علی‏بن ابی طالب به من امانتی بسپارد، به او برمی گردانم. درود حضرت رسول بر امام محمد باقر علیه‏السلام .

سپهر عزّ و جلالت محمد باقر          

که بود نور محمد ز طلعتش ظاهر

به اسم و رسم موافق به احمد مرسل            

به اصل و نسل معادل به طیب و طاهر

غبار مقدم او کحل دیده خورشید      

فروع عارض او رشک زهره زاهر

خود از نخست رسانیده از در اعزاز

سلام مصطفوی را به حضرتش جابر

برگرفته از سایت حوزه به نشانی:

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4620&id=39160

مسائل علمى در زمان امام باقر(ع) 

     

کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 13

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه: على حجتى کرمانى

در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر) مى‏خواندند زیرا علوم را مى‏شکافت و باز مى‏کرد.در صحاح آمده است: «تبقر، یعنى توسع در علم» .و در قاموس گفته شده است : محمد بن على بن حسین را باقر مى‏خواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مى‏خواندند چرا که علم را مى‏شکافت و به اصل آن پى مى‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى‏کرد و دامنه علوم را مى‏شکافت و وسعت مى‏داد.ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «او را باقر مى‏خواندند و این کلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، یعنى آنکه زمین را مى‏شکافد و مکنونات آن را آشکار مى‏کند.زیرا او نیز گنجینه‏هاى نهانى معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مى‏کرد.» از این رو درباره وى گفته مى‏شد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجده‏هاى فراوان، پیشانى‏اش شکاف برداشته بود.برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مى‏خواندند.آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مى‏پردازد.

شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟ گفت: «چون علم را مى‏شکافت و اسرار آن را آشکار مى‏کرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (ع) .محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم

 امام(ع)نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود .

گفتیم که وظیفه مهم امام(ع)درین مرحله،رویاروئى با توضیح تفصیلى‏چهار چوب تشیع بود و نشان دادن صفات ممیز و برجسته آن بوسیله توسعه ونشر مفاهیم مکتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسیعتر،تا توده‏مردم را از حیث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقیقى را مجسم سازند وبراى همه شئون زندگانى چاره جوئى منطقى اسلامى بیندیشند.

از دو راه امکان داشت که امام باقر(ع)درین زمینه براى تحقق بخشیدن‏به وظایف تاریخى خود اقدام فرماید:

اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود که آنرا به همین منظورتاسیس کرده بود. همچنین براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختن‏آداب آن،حوزه مزبور را بنا کرده بود.

امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى،مرجع یگانه جهان‏اسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)،فروتنى مى‏نمودند (1)

و این به معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.

حوزه او براى صدها دانشمند و محدث که تربیت کرده بود پایگاهى بود.

جابر جعفى گوید:«ابو جعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد».و محمد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مى‏نمود از ابو جعفر(ع)مى‏پرسیدم‏تا جائیکه سى هزار حدیث ازو سؤال کردم.» (2)

ابن شهر آشوب از بقایاى اصحاب و تابعین برجسته و بزرگان و فقیهان‏اسلام بود.او از کسانى که از امام روایت کرده‏اند،عده‏اى بسیار را مى‏شمارد.

از صحابه،جابر بن عبد الله انصارى و از تابعین،جابر بن زید جعفى و کیسان‏سختیانى و از فقیهان،ابن مبارک و زهرى و اوزاعى و ابو حنیفه و مالک وشافعى و زیاد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطیب بغدادى‏در تاریخ نویسى.

دوم:از راه روبروئى امت با این چهار چوب.تقریبا در زندگى پیشوایان(ع)،نخستین بار بود که مفهوم تشیع به اعتبار اینکه عقیده گروهى آگاه است،تمرکز مى‏یافت و شکل روشن میگرفت و حدود آن عقیده مرزبندى میشد.تشیعى‏که در تفسیر اسلام،طریقى خاص داشت و ناچار باید در همه راه‏هاى جامعه‏اسلامى انتشار یابد.

امام(ع)شیعیان خود را با چنین سخنانى توصیف مى‏فرماید:

«همانا که شیعه ما،شیعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستى‏و بى ریائى از ما طرفدارى میکنند و براى زنده نگاهداشتن دین،متحد و پشتیبان‏ما هستند.اگر خشمگین گردند،ستم نمیکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى‏گذرند.براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان‏مخالف باشد طریق مسالمت پیش میگیرند.»

در جاى دیگر مى‏فرماید:«شیعه ما اطاعت‏خدا میکنند».

اما در بعضى اوقات،مخالفان امام(ع)که رویاروى ایشان مى‏ایستادند،حالت مبارزه جوئى بخود میگرفتند و براى ذهنیات و افکار بیشتر مردم در این چهار چوب که امام بخاطر آن فعالیت میکرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشى‏قائل نمیشدند.

ازین رو بود که امام(ع)با کمال روشنى در سطح امت‏شعارهاى خودرا مطرح مى‏فرماید:

در روایتى آمده است که حضرت باقر(ع)همراه با حضرت صادق که‏همراه امام آمده بود،حج بیت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسیدند،هزاران کس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع)با وجود حضور هشام بن‏عبد الملک،در محضر پدر بزرگوار خود ایستاد و مفهوم شیعه اهل بیت را باوضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشکارا و با بیانى روشن‏توضیح داد که شیعیان کسانى هستند که داراى این صفات و خصوصیاتند و آنان‏اصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مى‏باشند و وارثان حقیقى اهل بیتند.

این آشکارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بن‏عبد الملک،گزافه گوئى و یا ماجراجوئى نبود که امام حساب آنرا نکرده باشد،بلکه موافق برنامه‏اى بود که براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقیقت توضیحى بود که مردم از پیشوایان(ع) میخواستند و مسلمانان آن راادراک میکردند و میدانستند که اینک مساله،همان مساله امام حسین(ع)نیست‏که با اخلاص براى حفظ اسلام جنگید و به شهادت رسید.بلکه مساله بالاترو بزرگتر ازین تصور بسیطى است که آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقیده‏و رهبرى و برنامه‏ریزى الهى بود که در وجود امام حسین(ع)تجلى یافته بودو اینک دوباره متجلى شده است.و بسا که در عصرهاى گوناگون و نسل‏هاى‏مختلف همچنان برقرار باشد و بروز کند.

این مساله،مساله‏اى بود که ناگزیر باید ملت را به آن توجه میداد و به‏شکلى واضح و تفصیلى و دربرگیرنده،به او مى‏فهماند تا او را عمیقا به حرکت‏درآورد و واقعیتى را که در آن زندگانى مى‏کنند دگرگون سازد. دلیل این مطلب چیزى ازین گویاتر نیست که امام باقر(ع)به خلیفه اموى‏وارد شد و خلیفه کوشید با استهزاء از امام(ع)پرسش کند و به او گفت:آیاتو فرزند ابو ترابى؟.و بعد سعى کرد او را خفیف گرداند.اما امام(ع)به این‏مسائل اهمیتى نداد بلکه در مجلس خلیفه به پاى ایستاد و خطابه‏اى ایراد فرمودتا رهبرى اهل بیت را توضیح دهد و مشروعیت آنان را در حکومت،آشکارابیان کند.امام با دعوت خود و چنین آشکارا سخن گفتن‏ها و از گذرگاه این‏برنامه وسیع،و با رویاروئى صریح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى‏نوین را مجسم ساخت.

منبع:سایت مرکزاطلاع رسانی آل البیت(ع) به نشانی:

http://www.imambaqer.net/elme_emam.html

سیره عملی امام محمد باقر (ع)

   ابو بصیر می گوید: در خدمت امام محمد باقر (ع) وارد مسجد شدم جمعیت زیادی در رفت و آمد بودند. امام (ع) به من فرمود: از مردم بپرس آیا امام باقر را می بینید؟

از هر کس که پرسیدم ابا جعفر را دیدی می گفت نه با اینکه آن حضرت در کنار من ایستاده بود تا اینکه أبوهارون مکفوف (نابینا) آمده، حضرت باقر (ع) فرمود: از او بپرس، گفتم: امام محمد باقر را دیدی؟ گفت: آری ایشان همینجا ایستاده اند. گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت:

چگونه ندانم در صورتی که آنجناب نوری است درخشان و آفتابی است تابان.

آنگاه ابو بصیر ادامه می دهد: که شنیدم از امام (ع) با مردی که از اهل آفریقا بود صحبت کرد و فرمود: حال راشد چطور است؟ عرض کرد: حالش خوب است و به شما سلام رسانید. امام (ع) فرمود: خدا رحمتش کند مرد گفت مگر از دنیا رفته است؟ فرمود: بله. گفت: چه موقع. فرمود: دو روز بعد از بیرون آمدن تو. مرد گفت: به خدا قسم مریض نبود و هیچ علتی برای مرگش وجود نداشت! امام (ع) فرمود: بالاخره مرگ فرا می رسد و یا به مرض و یا به علتی. ابو بصیر می گوید: عرض کردم راشد چطور آدمی بود؟ فرمود: مردی دوستدار و محب ما بود. سپس فرمود: آیا خیال می کنید که ما چشم و گوشی نداریم که از وضع شما با خبر شویم چه خیال باطلی! سوگند به پروردگار هیچ یک از اعمال و رفتار شما برای ما مخفی نیست و همگی نزد ما حاضر است پس خویشتن را به کارهای خیر عادت دهید و اهل خیر باشید و بدانید که به این موضوع مهم فرزندان و شیعیانم را امر می کنم.

زراره از عبدالملک نقل می کند که بین امام محمد باقر (ع) و بعضی از فرزندان امام حسن (ع) صحبتی پیش آمده بود.  من خدمت امام (ع) شرفیاب شدم، خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید حل اختلاف شود.

امام (ع) فرمود: تو چیزی در بین ما مگو زیرا مثل ما با پسر عمویمان مانند همان مردی است که در بنی اسرائیل زندگی می کرد و او را دو دختر بود یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزه گر شوهر داده بود. روزی برای دیدن آنها حرکت کرد. اول پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید. دختر گفت: پدر جان شوهرم کشت و زراعت فراوانی کرده، اگر باران بیاید حال ما از تمام بنی اسرائیل بهتر است. از نزد آن دختر به خانه دیگری رفت و از او نیز احوال پرسید. گفت: پدر، شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه‌های او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است.

 آن مرد از خانه دختر خود خارج شد. در حالیکه می گفت خدایا تو خودت هر چه صلاح می دانی بکن. در این میان مرا نمی رسد که به نفع یکی درخواستی بکنم هر چه صلاح آنهاست انجام بده. امام باقر (ع) فرمود: شما نیز نمی توانید بین ما سخنی بگویید. مبادا در این میان بی احترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما احترام نسبت به همه ماست به واسطه رسول الله (ص).

عمربن حنظله به امام باقر (ع) عرض کرد: خیال می کنم من خدمت شما قدر و منزلتی دارم و مورد علاقه و عنایت شما هستم، امام (ع) فرمود: آری، عرض کرد درخواست می کنم اسم اعظم را به من بیاموزی، حضرت جواب دادند آیا نیروی پذیرش و تاب نگهداری آن را داری؟ گفتم بلی، ایشان دستور دادند داخل اطاق برو وقتی که داخل شدم، آنجناب هم وارد گردید و دست خود را بر زمین گذاشت تا ناگاه دیدم فضای خانه چنان تاریک شد که چشمهایم ابداً چیزی نمی دید مفاصل و استخوانهایم به شدت در حرکت و تکان افتاد.

حضرت باقر (ع) فرمود: میل داری به تو بیاموزم یا توان نداری؟ عرض کردم نه یابن رسول الله مرا آن نیرو نیست در این موقع دست خویش رابرداشت، اطاق مانند اول روشن شد و امام (ع) را دیدم که تبسم می کرد.

شیخ طوسی از محمد بن سلیمان و او از پدر خود نقل می کند که مردی از اهل شام خدمت حضرت باقر (ع) رفت و آمد داشت. مرکزش در مدینه بود. به مجلس امام (ع) نیز فراوان می آمد. می گفت محبت و دوستی با شما مرا به این مجلس نمی آورد، در روی زمین کسی نیست که پیش من ناپسند تر و دشمن تر از شما خانواده باشد. می دانم فرمانبرداری خدا و رسول و اطاعت امیرالمؤمنین به دشمنی کردن با شماست ولی چون ترا مردی فصیح زبان و دارای فنون و فضائل و آداب پسندیده می بینم از اینرو به مجلس می آیم. با این طرز سخن گفتن باز حضرت باقر (ع) با خشروئی و گرمی با او صحبت می کرد می فرمود: هیچ چیز از خدا پنهان نیست.

پس از چند روز مرد شامی رنجور گردید، درد و رنجش شدت یافت. آنگاه که خیلی سنگین شد یکی از دوستان خود  را طلبید و گفت هنگامی که من از دنیا رفتم و جامه بر روی من کشیدی، برو خدمت محمد بن علی (ع) از آنجناب درخواست کن بر من نماز بگزارد. شب ز نیمه که گذشت گمان کردند او از دنیا رفته رویش را پوشیدند. بامداد رفیقش به مسجد آمد، ایستاد تاحضرت باقر (ع) از نماز فارغ گردید و مشغول تعقیب نماز شد، جلو رفته، عرض کرد یا اباجعفر فلان مرد شامی هلاک شد از شما خواسته است که بر او نماز بگزاری فرمود نه، اینطور نیست. سرزمین شام سرد است و منطقه حجاز گرم، شدت گرمای حجاز زیاد است، برگرد در کار او عجله نکنید تا من بیایم، آنگاه حضرت حرکت کرده دوباره وضو گرفت دو رکعت نماز خواند دست مبارک را آنقدر که می خواست صورت گرفت، دعا کرد پس از آن به سجده رفت هنگامی که آفتاب برآمد در این موقع برخاسته به منزل مرد شامی آمد وقتی داخل شد او را صدا زد، مریض جواب داد «لبیک یابن رسول الله» حضرت او را نشانید و تکیه اش داد غذایی که از آرد گندم درست شده بود طلب کرد با دست خویش آن غذا را به او داد، به خانواده اش فرمود شکم و سینه اش را با غذای سرد خنک نگه دارید از منزل خارج شد، طولی نکشید مرد شامی حالش خوب شد و به محضر امام (ع) شرفیاب شد و عرض کرد می خواهم در خلوت با شما ملاقات کنم، امام (ع) در خلوت با او ملاقات کرد. مرد شامی گفت: شهادت می دهم که تو حجت خدایی بر خلق و تو آن باب و دری هستی که باید از آن در داخل شد. هر کس جز این راه برود ناامید و زیانکار است: حضرت فرمود: «ما بد الک» چه شد که تغییر موضع داد؟ عرض کرد هیچ شک و شبه ندارم که روح مرا قبض کردند، مرگ را به چشم خود آشکار دیدم. در این هنگام ناگاه صدای کسی را به گوش خود شنیدم که می گفت روح آنرا برگردانید محمد بن علی (ع) بازگشت او را خواست!

امام (ع) فرمود: آیا نمی دانی خداوند بعضی از بندگان خود را دوست دارد ولی عملشان را نمی خواهد، برخی را دوست ندارد و عملشان را می خواهد.

یعنی تو در نزد پروردگار دشمن بودی اما ارتباط و انس تو با من در نزد خدا محبوب بود. راوی  می گوید مرد شامی بعد از آن جزء یاران و اصحاب امام باقر (ع) شد.

سلام ابن مستنیر می گوید: محضر امام محمد باقر (ع) بودم که حمران ابن عین وارد شد و چند سؤال از آن بزرگوار کرد. در هنگام خداحافظی گفت: ای پسر رسول خدا (ع) خدا شما را طول عمر عنایت کند و ما را بیش از این بهره مند گرداند. خواستم وضع خود را برایتان شرح دهم.

وقتی ما شرفیاب خدمت شما می شویم. هنوز خارج نشده ایم قلبمان صدائی پیدا می کند و مادیات و دنیا را فراموش می کنیم. اما همینکه وارد اجتماع و تجارت و کسب می شویم باز به دنیا علاقه پیدا می کنیم.

امام (ع) فرمود: قلب چنین است گاهی سخت و زمانی نرم می شود. سپس فرمود: اصحاب رسول الله (ص) به آن حضرت عرض می کردند: ما می ترسیم منافق باشیم. پغمبر (ص) می پرسید به واسطه چه چیز؟ می گفتند: وقتی خدمت شما هستیم ما را بیدار نموده به آخرت متمایل می فرمائید ترس به ما روی می آورد دنیا را فراموش کرده بی میل به آن می شویم. به طوری که گویا به چشم آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده می کنیم. این حالتا موقعی است که در خدمت شما هستیم. همینکه خارج شدیم به منزل که می رویم بوی فرزندان که به شامه ما می رسد خانواده و زندگی خود را که می بینیم حالت معنوی که از محضر شما کسب کرده بودیم از دست می دهیم. آیا با این خصوصیات ما گرفتار نفاق نمی شویم.

فرمود: هرگز، این پیشامدها و تغییرات از وسوسه های شیطان است که شما را به دنیا متمایل می کند. به خدا سوگند اگر بر همان حال اولی که ذکر کردید مداومت داشته باشید ملائکه با شما مصافحه می کنند و بر روی آب راه خواهید رفت. اگر اینطور نبود همینکه شما گناه می کنید و بعد از آن توبه می نمائید هر آینه خداوند دسته دیگری را خلق می کرد که گناه کنند آنگاه طلب آمرزش و توبه نمایند تا خداوند آنها را ببخشد. به درستی که مؤمن پیوسته مورد امتحان و آزمایش واقع می شود گناه می کند و توبه می نماید باز گناه می کند فوراً توبه می نماید. نشنیدهای خداوند می فرماید:

ممد بن مسلم می گوید از امام محمد باقر (ع) پرسیدم که بعضی از مردم را می بینم که در عبادت جدیت دارند، با خشوع بندگی می کنند ولی اقرار به ولایت ائمه (ع) ندارند و حق را نمی شناسند آیا عبادت و خشوع آنها را نفعی می بخشد؟

امام (ع) فرمود: ای محمد مثل اهلبیت پیامبر (ص) مثل همان خانواده ای است که در بنی اسرائیل بودند. هر یک از آن خانواده که چهل شب عبادت و کوشش کرد و پس از آن هر دعائی می نمود مستجاب می شد.

یک نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانید، بعد از آن دعا کرد ولی مستجاب نشد، خدمت حضرت عیسی (ع) آمد از وضع خود شکایت کرد. عیسی (ع) تطهیر نموده نماز خواند آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست خطاب رسید ای عیسی! این بنده من از راه و دری که نباید وارد شود وارد شده او مرامی خواند با اینکه در قلبش نسبت به نبوت تو شک دارد. اگر آنقدر دعا کند که گردنش قطع شود و انگشتانش از هم جدا شود دعایش مستجاب نخواهم کرد. عیسی (ع) رو به او کرد و فرمود: خدا را می خوانی با اینکه درباره نبوت پیغمبرش مشکوکی؟ عرض کرد آنچه فرمودی واقعیت دارد از خدا بخواه این شک را از دل من بزداید عیسی (ع) دعا کرد خداوند او را بخشید و به مقام سایر آن خانواده نائل شد (که پس از چهل شب عبادت دعایش مستجاب می شد).

زپیر عقل، جوانی سؤال کرد و چه گفت

                                            که ای ز نور تو روشن چراغ انسانی

بغیر حبّ علی طاعتی تواند بود

                                            که  خلق   را  برهاند  ز قید  نیرانی

جواب داد که لا والله این سخن غلط است

                                            دو بیت را بشنو از من ار سخندانی 

به  حق  قادر  بیچون   خدای   سبحانی

                                            بحق   جمـله   کرّ و بیان   روحانی

که دشمنان علی را نماز نیست درست                          

                                            اگر چه  سینه اشتر کنند پیشانی       

محمدبن مسلم گوید: از کوفه به طرف مدینه عزم سفر کردم در حالیکه مریض و سنگین بودم، خبر به امام محمد باقر (ع) رسید که محمدبن مسلم مریض شده. امام (ع) به توسط شخصی شربتی که سرپوش پارچه ای بر روی آن بود برایش فرستاد. آن شخص خود را به محمدبن مسلم رسانید و گفت: به من دستور داده اند تا از این شربت نخوری از اینجا نروی. محمدبن مسلم می گوید همینکه شربت رانزدیک دهان آوردم بوی مشک از آن ساطع بود. دیدم شربتی خوش طعم و سرد است وقتی آشامیدم مأمور امام (ع) گفت: حضرت باقر (ع) فرمودند بعد از آنکه خوردی حرکت کن و به نزد ما بیا، من از فرمایش امام (ع) در اندیشه شدم با اینکه قبل از آشامیدن قدرت بر روی پا ایستادن را نداشتم شربت که در معده ام داخل شد مثل اینکه در بندهای آهنین بسته بودم همه باز شد و در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم. با صدای بلند فرمود: خوب شدی داخل شو.

وارد شدم در حالیکه اشک می ریختم سلام کرده دست آن حضرت را بوسیدم. فرمود: برای چه گریه می کنی؟ عرض کردم فدایت شوم گریه ام برای این است که از خدمت شما دورم و در فاصله بسیار زیادی واقع شده ام اینک خدمتتان رسیده ام نمی توانم زیاد بمانم و شما راببینم. آن حضرت فرمود: امام اینکه نمی توانی زیاد بمانی خداوند دوستان ما را چنین قرار داده، بلا را نسبت به ایشان سریع کرده و اما به دوری و غربت اشاره کردی، در این موضوع باید به امام حسین (ع) تأسی بجوئی. دور از ما در فرات و عراق دفن شده اینکه گفتی فاصله بین تو با ما زیاد است، همانا مؤمن در دینا و میان این مردم کج رفتار غریب است تا زمانی که به سوی رحمت خدا برود اینکه می گوئی ما را دوست داری و می خواهی پیوسته ما را ببینی خداوند از قلبت آگاه است و بر این ولا و محبت ترا پاداش خواهد داد.

جابربن عبدالله انصاری به محضر امام باقر (ع) شرفیاب شد در آنوقت پیری ضعیف و عاجز شده بود حضرت از حالش جویا گردید گفت اکنون در حالی هستم که پیری را از جوانی، مرض را از سلامتی، مرگ را زا زنده بودن بهتر می خواهم. امام (ع) فرمود: اما من اگر خداوند پیرم کند پیری را می خواهم و اگر جوان، جوانی را، اگر مریض شدم مرض را و اگر شفا دهد شفا و سلامتی را طالبم اگر بمیراند مرگ را و چنانچه زنده نگه دارد زندگی را می خواهم.

همینکه جابر این سخن را شنید صورت آنجناب را بوسیده گفت: پیغمبر (ص) درست فرموده که تو زنده می مانی تا ملاقات کنی با یکی از فرزندان من که نام او باقر است علم را می شکافد به طوری که گاو زمین را شکاف می دهد.

محمدبن منکدر می گوید: یک روز اراده کردم که امام باقر (ع) را موعظه کنم او مرا موعظه کرد. دوستانش گفتند: به امام (ع) چه گفتی و چه شنیدی؟

گفت: یک روز که هوا بسیار گرم بود اطراف شهر مدینه رفتم. مشاهده کردم که امام (ع) با دو نفر از کارگرانش مشغول کار هستند. پیش خودم گفتم چگونه است که بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت از روز که هوا بسیار گرم است در طلب دنیاست، تصمیم گرفتم که او را موعظه کنم، نزدیک رفتم وسلام کردم. امام (ع) در حالیکه عرق از سر و رویش می ریخت با تندی پاسخم داد عرض کردم خداوند ترا اصلاح کند بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت از روز با این حال در طلب دنیاست اگر مرگ در این موقعیت به سراغت بیاید چه خواهی کرد. گفت: امام (ع) فرمود: به خدا قسم اگر در این حال مرگ به سراغم بیاید موقعی آمده که من در طاعتی از طاعات الهی هستم. (بدان من اینگونه زحمت می کشم) تا از تو و مردم بی نیاز باشم.  از مرگ در آن حالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم. آنگاه گفتم رحمت خدا بر تو باد فکر کردم که شما را موعظه کنم اما شما مرا موعظه کردید.

امام صادق (ع) می فرمود: پدرم امام باقر (ع) درآمد کم و خرج زیاد داشت و هر جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود: صدقه دادن در روز جمعه ثواب مضاعف دارد به خاطر فضیلتی که روزهای جمعه بر سایر روزها دارد.

همو فرمود: پدرم کثیرالذکر بود و بقدری ذکر می گفت که گاهی با او راه می رفتیم، می دیدیم که ذکر خدا می گوید، با او طعام می خوردیم ذکر می گفت: با مردم صحبت می کرد ذکر می گفت. لا اله الا الله و  ما را نزد خود جمع می کرد و می فرمود: که ذکر بگوئیم تا آفتاب طلوع کند. و پیوسته امر می فرمود به تلاوت قرآن و هرکدام از اهلبیت نمی توانستند قرائت قرآن کنند امر می کرد که ذکر بگویند.

زراره بن اعین می گوید. امام باقر (ع) به تشییع جنازه مردی از قریش شرکت فرمود و من در خدمتش بودم در میان تشییع کنندگان «عطا» مفتی مکه نیز حضور داشت. در این حال ناله و فریادی از زنی بلند شد عطا به او گفت یا خاموش باش یا ما مجبوریم که تشییع را ادامه ندهیم. آن زن خاموش نشد عطا مراجعه نمود. زراره می گوید: به امام (ع) عرض کرد عطا بازگشت. امام (ع) فرمود: تو با ما باش همراه جنازه برویم اگر یکوقت چیزی در حق و باطل بودنش تردید باشد هیچوقت حق مسلم را رها نمی کنیم یعنی فعلاً تشییع این مرد مسلمان حق مسلم است.

زراره می گوید: پس از اداء نماز بر میت، صاحب عزا به امام (ع) عرض کرد خداوند به شما اجر و رحمت بدهد چون قادر نیستید که پیاده راه زیادی بروید برگردید.

امام (ع) قبول نفرمود. عرض کرد صاحب عزا اجازه داد مراجعت فرمائی من هم سؤالی دارم که می خواهم از شما بپرسم.

امام (ع) فرمود: برو به نیت خود، ما که به اجازه این آقا نیامده ایم که با اجازه او برگردیم بلکه اینکار برای فضل و اجری است که آن را می طلبیم زیرا به همان مقدار که شخص، تشییع جنازه می کند مأجور است. مرحوم محدث قمی رضوان الله تعالی علیه پس از نقل روایت فوق دو روایت کوتاه دیگر در فضیلت تشییع جنازه اضافه می کند که اول تحفه ای که به مؤمن داده شود آن است که آمرزنده شود او و آن کسی که تشییع جنازه او نموده است و امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود: هر که مشایعت جنازه کند چهار اجرت برایش می نویسد یکی برای تشییع، یکی برای نماز، یکی برای انتظار دفن و یکی هم برای مجلس ترحیم و عزاداری.

منبع:سایت سازمان تبلیغات اسلامی به نشانی:

http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386112110

فضایل امام باقر (ع)

کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 18

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه: على حجتى کرمانى

اول، علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فى ذلک لایات للمتوسمین (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن على در ردیف همین هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترین دانشمندان است.

ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتى هستند که از همه علوم آگاهى دارند.

در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابى شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابى میمون، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر کم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را مى‏دیدم که در نزد او چون شاگردى مى‏کرد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد مى‏نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء مکى، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندى را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازه‏اى که در میان پیروانش داشت مى‏دیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزى در تذکرة الخواص، مى‏نویسد: عطاء مى‏گفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایى‏اش نسبت به دانشمندى دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گوید: «منظور وى از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد» .

این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانى و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کرده‏اند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت مى‏کند.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سى هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسى نشنیده بودم.

شیخ مفید مى‏نویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیارى دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیارى از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروى مى‏کردند و از فقه و دلایل روشنى بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل مى‏آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحید

بنابر نقل مدائنى، روزى یکى از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى‏کنم.اعرابى پرسید: چگونه او را دیده‏اى؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را مى‏بینند.با حواس به درک نمى‏آید و با مردمان قیاس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است که جز او معبودى نیست.اعرابى با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش

شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر مى‏گفت: گمان نمى‏کردم کسى مانند على بن حسین، خلفى از خود باقى گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على را دیدم.

مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هیکل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکى از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش مى‏کند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى که عرق مى‏ریخت با گشاده‏رویى جوابم گفت.به وى عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکى از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال براى دنیا کوشش مى‏کند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشى چه مى‏کنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى که من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقیقت من با این طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از دیگران بى‏نیاز کنم.بلکه من هنگامى از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالى که من مشغول به یکى از معاصى الهى باشم.

محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .

کلینى در کافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کرده‏اند.

نگارنده: معناى سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» این است که وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏کرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ مى‏دهد که: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزى که این سخن براى ابن منکدر داشت این بود که وى در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهى از افکندن بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسى به عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگرى است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسى که خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پى‏نوشت:

1 ـ حجر/75: و در این (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصیرت بسیار است

 

منبع:سایت مرکزاطلاع رسانی آل البیت(ع) به نشانی:

http://www.imambaqer.net/fazayel.html

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد