امام حسن عسکری(ع)
یازدهمین پیشوای شیعیان در سال 232 هجری قمری چشم به جهان گشود.
خلقای عباسی از هر گونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امام دریغ نمی کردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادی و امام عسکری(ع) در سامراء به اوج خود رسید، تا جایی که سه پیشوای بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها سامراء می زیستند با عمر کوتاهی جام شهادت را نوشیدند.
فشارها و اختناق در مورد پیشوای یازدهم فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسی به قدری از نفوذ و موقعیت امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود و هر هفته روزهای و شنبه و پنج شنبه در دربار حاضر شود، تا اینکه معتمد عباسی به شیوه پیشینیان خود امام را در سال 260 در بیست و هشت سالگی مسموم کرد.
منبع: http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=61
شناخت مختصرى از زندگانى امام عسگرى (ع)
کتاب: سیره پیشوایان، ص. 615
نویسنده: مهدى پیشوائى
امام عسکرى، یازدهمین پیشواى شیعیان، در سال 232 ه. ق چشم به جهان گشود (1) . پدرش امام دهم، حضرت هادى-علیه السلام-و مادرش بانوى پارسا و شایسته، «حدیثه» ، است (2) که برخى، از او بنام «سوسن» یاد کردهاند (3) . این بانوى گرامى، از زنان نیکوکار و داراى بینش اسلامى بود و در فضیلت او همین بس که پس از شهادت امام حسن عسکرى-علیه السلام-پناهگاه و نقطه اتکاى شیعیان در آن مقطع زمانى بسیار بحرانى و پر اضطراب بود (4) .
از آنجا که پیشواى یازدهم به دستور خلیفه عباسى در «سامراء» ، در محله «عسکر» سکونت (اجبارى) داشت، به همین جهت «عسکرى» نامیده مىشود. (5) از مشهورترین القاب دیگر حضرت، «نقى» و «زکى» (6) و کینهاش «ابو محمد» است. او 22 ساله بود که پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدت امامتش 6 سال و عمر شریفش 28 سال بود، در سال 260 هجری به شهادت رسید و در خانه خود در سامراء در کنار مرقد پدرش به خاک سپرده شد. (7)
پىنوشتها:
1) کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 503-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 335-ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 422-طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ص 367. مسعودى و على بن عیسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 دانستهاند.
2) شیخ مفید، همان کتاب، ص 335-طبرسى، همان کتاب، ص 366.
3) کلینى، همان کتاب، ص 503-على بن عیسى اربلى، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه. ق، ص 192.
4) و کانت من العارفات الصالحات و کفى فی فضلها انها کانت مفزع الشیعة بعد وفاة ابی محمد (حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 151) .
5) صدوق، علل الشرایع، قم، مکتبة الطباطبائى، ج 1، باب 176، ص 230-نیز صدوق، معانى الاخبار، تهران، مکتبة الصدوق-مؤسسة دار العلم، 1379 ه. ق، ص 65.
6) ابو جعفر محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضی، 1363 ه. ش، ص 223.
7) شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 345-شیخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحب الاشراف، ط 2، قم، منشورات الرضی، 1363 ه. ش، ص 178-179.
منبع: http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=461
کتاب: سیره پیشوایان ص 620
نویسنده: مهدى پیشوایى
چنانکه دیدیم، خلفاى عباسى از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبتبهامامان دریغ نمىکردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسکرى در سامراء به اوج خود رسید. شدت این فشارها به قدرى بود که سه پیشواى بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها (سامراء) مىزیستند، با عمر کوتاهى جام شهادت نوشیدند: امام جواد در سن 25 سالگى، امام هادى در سن 41 سالگى و امام عسکرى در سن 28 سالگى که جمعا 92 سال مىشود;و این حاکى از شدت فشارها و صدمات رسیده بر آنها مىباشد. ولى در این میان، فشارها و محدودیتهاى زمان امام حسن عسکرى، به دو علت، از دو پیشواى دیگر بیشتر بود:
1-در زمان امام عسکرى-علیه السلام-شیعه به صورت یک قدرت عظیم در عراق در آمده بود و همه مردم مىدانستند که این گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حکومت هیچ یک از عباسیان را مشروع و قانونى نمىداند، بلکه معتقد است امامت الهى در فرزندان على-علیه السلام-باقى است، و در آن زمان شخصیت ممتاز این خانواده امام حسن عسکرى-علیه السلام-بود. گواه قدرت شیعیان، اعتراف «عبید الله» ، وزیر «معتمد» عباسى، به این موضوع است. توضیح اینکه پس از شهادت حضرت عسکرى، برادرش جعفر «کذاب» نزد عبید الله رفت و گفت: منصب برادرم را به من واگذار، من در برابر آن سالیانه بیست هزار دینار به تو مىدهم. وزیر به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آن قدر به روى کسانى که پدر و برادر تو را امام مىدانند، شمشیر کشید تا بلکه بتواند آنان را از این عقیده برگرداند، ولى نتوانست، و با تمام کوششهایى که کرد توفیقى به دست نیاورد، اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشى نیازى به خلیفه و غیر خلیفه ندارى و اگر در نظر آنان چنین مقامى نداشته باشى، کوشش ما، در این راه کوچکترین فایدهاى نخواهد داشت. (1) -خاندان عباسى و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، مىدانستند مهدى موعود که تار و مار کننده کلیه حکومتهاى خود کامه است، از نسل حضرت عسکرى-علیه السلام-خواهد بود، به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلکه بتواند فرزند او را به چنگ آورده و نابود کنند (همچون تلاش بیهوده فرعونیان براى نابودى موسى!) چنانکه در جریان شهادت امام توضیح خواهیم داد.
به دلائل یادشده در بالا، فشار و اختناق در مورد پیشواى یازدهم فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعى امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود. (2) (3) دربار عباسى به قدرى وحشت داشت که به این مقدار کفایت نکرد، بلکه «معتز» امام را بازداشت و زندانى کرد (4) و حتى به «سعید حاجب» دستور داد امام را به سمت کوفه حرکت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، ترکان، خود او را به هلاکت رساندند. (5)
پس از او «مهتدى» نیز امام را بازداشت و زندانى کرد و تصمیم به قتل حضرت داشت که خداوند مهلت نداد و ترکان بر ضد او شوریدند و وى را به قتل رساندند. (6)
علاوه بر آنچه گفتیم، اسناد و شواهد دیگرى در دست است که از یک سو عمق شیطنت و وسعت نقشههاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و یارانش را نشان مىدهد، و از سوى دیگر هشیارى و تدابیر امنیتى امام را بخوبى جلوهگر مىسازد که از آن جمله چند مورد یاد شده در زیر را مىتوان نام برد:
1- «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (7) مىگوید: ما چند نفر در زندان بودیمکه «امام عسکرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان کردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتیم و گرد ایشان جمع شدیم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مىکرد که از علویان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى که از شما نیست نمىبود، مىگفتم کى آزاد مىشوید. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره کرد که بیرون رود، و او بیرون رفت. سپس فرمود: این مرد از شما نیست، از او برحذر باشید، او گزارشى از آنچه گفتهاید براى خلیفه تهیه کرده که هماکنون در میان لباسهاى اوست. یکى از حاضران او را تفتیش کرد و گزارش را که در لاى لباس پنهان کرده بود، کشف کرد، مطالب مهم و خطرناکى درباره ما نوشته بود. (8)
این حادثه نشان مىدهد که حتى در زندان هم براى کنترل امام و شیعیان، مامور مخفى گماشته بودند.
2-یکى از یاران امام بنام «احمد بن اسحاق» مىگوید: به حضور امام رسیدم و از او درخواست کردم که چیزى بنویسد و من خط او را ببینم تا اگر نامهاى از او رسید، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل کند) امام فرمود: خط من، گاهى با قلم باریک و گاهى با قلم پهن است، اگر چنین تفاوتى مشاهده کردى نگران نباش... (9)
3-یکى از یاران امام مىگوید: ما گروهى بودیم که وارد سامراء شدیم و مترصد روزى بودیم که امام از منزل خارج شود تا بتوانیم او را در کوچه و خیابان ببینیم. در این هنگام نامهاى به این مضمون از طرف امام به ما رسید: هیچ کدام برمن سلام نکنید، هیچ کس از شما به سوى من اشاره نکند، زیرا براى شما خطر جانى دارد! (10)
4- «عبد العزیز بلخى» مىگوید: روزى در خیابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسکرى را دیدم که به سوى دروازه شهر حرکت مىکرد. در دلم گفتم: خوب است فریاد کنم که: مردم! این حجتخدا است، او را بشناسید. ولى با خود گفتم در این صورت مرا مىکشند! امام وقتى به کنار من رسید و من به او نگریستم، انگشتسبابه را بر دهان گذاشت و اشاره کرد که سکوت! من بسرعت پیش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش کنى، هلاک مىشوى! شب آن روز به حضور امام رسیدم. فرمود: باید رازدارى کنید و گرنه کشته مىشوید، خود را به خطر نیندازید. (11)
5-در زمان امام عسکرى-علیه السلام-شخصى از علویان به عزم کسب و کار از سامراء بیرون آمده و به سوى بلاد جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) رفت. شخصى از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد کرد و پرسید:
-از کجا آمدهاى؟
-از سامراء.
-آیا فلان محله و فلان کوچه را مىشناسى؟
-آرى.
-از حسن بن على خبرى دارى؟
-نه.
-براى چه به جبل آمدهاى؟
-براى کسب و کار.
-من پنجاه دینار دارم، آن را بگیر و با هم به سامراء برویم و مرا به خانه حسن بن على (عسکرى) برسان. علوى پذیرفت و او را به خانه امام برد... (12)
این ماجرا بخوبى نشان مىدهد که به واسطه کنترل بسیار شدید حکومت، دسترسى به امام تا چه حد دشوار بوده است.
از طرف دیگر، مبلغى که مرد حلوانى-در برابر راهنمایى او به خانه حضرت-به شخص علوى پرداخت، نشانه اهمیت دیدار با امام در آن روزگار است، زیرا پنجاه دینار در آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است، چه، ارزش یک دینار در آن زمان را برخى از دانشمندان، معادل یک شتر دانستهاند (13) ، بنا بر این پنجاه دینار از نظر قدرت خرید در آن زمان، مثل این بوده است که کسى در زمان ما، قیمت پنجاه شتر را بپردازد!
امام عسکرى، با وجود همه این فشارها و کنترلها و مراقبتهاى بى وقفه حکومت عباسى، یک سلسله فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى و علمى در جهتحفظ اسلام و مبارزه با افکار ضد اسلامى انجام مىداد که مىتوان آنها را بدین گونه خلاصه کرد:
1-کوششهاى علمى در دفاع از آیین اسلام و رد اشکالها و شبهات مخالفان، و نیز تبیین اندیشه صحیح اسلامى;
2-ایجاد شبکه ارتباطى با شیعیان مناطق مختلف از طریق تعیین نمایندگانو اعزام پیکها و ارسال پیامها;
3-فعالیتهاى سرى سیاسى بر رغم تمامى کنترلها و مراقبتهاى حکومت عباسى;
4-حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه یاران خاص خود;
5-تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات;
6-استفاده گسترده از آگاهى غیبى براى جلب منکران امامت و دلگرمى شیعیان;
7-آمادهسازى شیعیان براى دوران غیبت فرزند خود امام دوازدهم.
اینک پیرامون هر کدام از این فعالیتها، جداگانه توضیح مىدهیم:
گرچه امام عسکرى به حکم شرایط نامساعد و محدودیتبسیار شدیدى که حکومت عباسى برقرار کرده بود، موفق به گسترش دانش دامنهدار خود در سطح کل جامعه نشد، اما در عین حال، با همان فشار و خفقان شاگردانى تربیت کرد که هر کدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان نقش مؤثرى داشتند.
«شیخ طوسى» -ره-تعداد شاگردان حضرت را متجاوز از صد نفر ثبت کرده است (14) که در میان آنان چهرههاى روشن، شخصیتهاى برجسته و مردان وارستهاى مانند: احمد بن اسحاق اشعرى قمى، ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى، عبد الله بن جعفر حمیرى، ابو عمرو عثمان بن سعید عمرى، على بن جعفر و محمد بن حسن صفار به چشم مىخورند که شرح خدمات و کوششهاى آنان در این کتاب نمىگنجدو زندگینامه پر افتخار و آموزنده آنان را مىتوان در کتب رجال خواند.
علاوه بر تربیت این شاگردان، گاهى چنان مشکلات و تنگناهایى براى مسلمانان پیش مىآمد که جز حضرت عسکرى کسى از عهده حل آنها بر نمىآمد. امام در این گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با یک تدبیر فوق العاده، بن بست را مىشکست و مشکل را حل مىکرد. براى این مطلب مىتوان دو نمونه ذکر کرد:
«ابن شهراشوب» مىنویسد: «اسحاق کندى» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مىرفت و در عراق اقامت داشت (15) ، کتابى تالیف نمود به نام «تناقضهاى قرآن» ! او مدتهاى زیادى در منزل نشسته و گوشه نشینى اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب مشغول ساخته بود. روزى یکى از شاگردان او به محضر امام عسکرى-علیه السلام-شرفیاب شد. هنگامى که چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که گفتههاى استادتان «کندى» را پاسخ گوید؟ شاگرد عرض کرد: ما همگى از شاگردان او هستیم و نمىتوانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم. امام فرمود: اگر مطالبى به شما تلقین و تفهیم شود مىتوانید آن را براى استاد خود نقل کنید؟
شاگرد گفت: آرى.
امام فرمود:
از اینجا که برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نماو سعى کن با او انس و الفت پیدا کنى. هنگامى که کاملا انس و آشنایى به عمل آمد، به او بگو: مسئلهاى براى من پیش آمده است که غیر از شما کسى شایستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله این است که: آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانىاى غیر از آنچه شما حدس مىزنید اراده کرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممکن است چنین منظورى داشته باشد. در این هنگام بگو: شما چه مىدانید، شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه شما حدس مىزنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معناى خود به کار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه کرد: او آدم با هوشى است، طرح این نکته کافى است که او را متوجه اشتباه خود کند.
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمینه براى طرح مطلب مساعد گردید. سپس سؤال امام را به این نحو مطرح ساخت:
آیا ممکن است گویندهاى سخنى بگوید و از آن مطلبى اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به دیگر سخن: مقصود گوینده چیزى باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فیلسوف عراقى با کمال دقتبه سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تکرار کن. شاگرد سؤال را تکرار نمود. استاد تاملى کرد و گفت: آرى، هیچ بعید نیست، امکان دارد که چیزى در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزى بفهمد که وى خلاف آن را اراده کرده باشد.
استاد که مىدانستشاگرد او چنین سؤالى را از پیش خود نمىتواند مطرح نماید و در حد اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را قسم مىدهم که حقیقت را به من بگویى، چنین سؤالى از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد: چه ایرادى دارد که چنین سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟ استاد: نه، تو هنوز زود است که به چنین مسائلى رسیده باشى، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتهاى؟
شاگرد: حقیقت این است که، «ابو محمد» (امام حسن عسکرى-علیه السلام-) مرا با این سؤال آشنا نمود.
استاد: اکنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنین سؤالهایى تنها زیبنده این خاندان است (آنان هستند که مىتوانند حقیقت را آشکار سازند) . (16)
آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماما سوزاند! (17)
یک سال در سامراء قحطى سختى پیش آمد. «معتمد» ، خلیفه وقت، فرمان داد مردم به نماز استسقاء (طلب باران) بروند. مردم سه روز پى در پى براى نماز بهمصلا رفتند و ستبه دعا برداشتند، ولى باران نیامد. روز چهارم «جاثلیق» ، بزرگ اسقفان مسیحى، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. یکى از راهبان هر وقت دستخود را به سوى آسمان بلند مىکرد بارانى درشت فرو مىبارید. روز بعد نیز جاثلیق همان کار را کرد و آنقدر باران آمد که دیگر مردم تقاضاى باران نداشتند، و همین امر موجب شگفت مردم و نیز شک و تردید و تمایل به مسیحیت در میان بسیارى از مسلمانان شد. این وضع بر خلیفه ناگوار آمد و ناگزیر امام را که زندانى بود، به دربار خواست و گفت: امت جدت را دریاب که گمراه شدند!
امام فرمود: از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا سه شنبه به صحرا بروند.
خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمىخواهند، چون به قدر کافى باران آمده است، بنا بر این به صحرا رفتن چه فایدهاى دارد؟
امام فرمود: براى آنکه ان شاء الله تعالى شک و شبهه را برطرف سازم.
خلیفه فرمان داد پیشواى مسیحیان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسکرى-علیه السلام-نیز در میان جمعیت عظیمى از مردم به صحرا آمد. آنگاه مسیحیان و راهبان براى طلب باران دستبه سوى آسمان برداشتند. آسمان ابرى شد و باران آمد. امام فرمان داد دست راهب معینى را بگیرند و آنچه در میان انگشتان اوستبیرون آورند. در میان انگشتان او استخوان سیاه فامى از استخوانهاى آدمى یافتند. امام استخوان را گرفت، در پارچهاى پیچید و به راهب فرمود: اینک طلب باران کن! راهب این بار نیز دستبه آسمان برداشت، اما بعکس ابر کنار رفت و خورشید نمایان شد! مردم شگفت زده شدند. خلیفه از امام پرسید:
این استخوان چیست؟
امام فرمود: این استخوان پیامبرى از پیامبران الهى است که از قبور برخى پیامبران برداشتهاند و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمىگردد جز آنکه باران نازلمىشود. خلیفه امام را تحسین کرد. استخوان را آزمودند، دیدند همان طور است که امام مىفرماید.
این حادثه باعثشد که امام از زندان آزاد شود و احترام او در افکار عمومى بالا رود. در این هنگام امام از فرصت استفاده کرده و آزادى یاران خود را که با آن حضرت در زندان بودند، از خلیفه خواست و او نیز خواسته حضرت را به جا آورد. (18)
در زمان امام عسکرى-علیه السلام-تشیع در مناطق مختلف و شهرهاى متعددى گسترش و شیعیان در نقاط فراوانى تمرکز یافته بودند. شهرها و مناطقى مانند: کوفه، بغداد، نیشابور، قم، آبه (آوه) ، مدائن، خراسان، یمن، رى، آذربایجان، سامراء، جرجان و بصره از پایگاههاى شیعیان به شمار مىرفتند. در میان این مناطق، به دلائلى، سامراء، کوفه، بغداد، قم و نیشابور از اهمیت ویژهاى برخوردار بود. (19)
گستردگى و پراکندگى مراکز تجمع شیعیان، وجود سازمان ارتباطى منظمى را ایجاب مىکرد تا پیوند شیعیان را با حوزه امامت از یک سو، و ارتباط آنان را با همدیگر از سوى دوم برقرار سازد، و از این رهگذر، آنان را از نظر دینى و سیاسى رهبرى و سازماندهى کند.
این نیاز، از زمان امام نهم احساس مىشد و چنانکه در سیره آن حضرت و امام دهم توضیح دادیم، شبکه ارتباطى وکالت و نصب نمایندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقرارى چنین سیستمى، از آن زمان به مورد اجراگذاشته مىشد.
این برنامه در زمان امام عسکرى-علیه السلام-نیز تعقیب گردید: به گواهى اسناد و شواهد تاریخى، امام عسکرى-علیه السلام-نمایندگانى از میان چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجسته شیعیان، برگزیده، در مناطق متعدد منصوب کرده و با آنان در ارتباط بود و از این طریق پیروان تشیع را در همه مناطق زیر نظر داشت. از میان این نمایندگان، مىتوان از «ابراهیم بن عبده» ، نماینده امام در «نیشابور» ، یاد کرد.
امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعیل» و شیعیان نیشابور، پس از توضیح نقش امامت در هدایت امت اسلامى، تشریح ضرورت و اهمیت پیروى از امامان و هشدار از سرپیچى از فرمان امام نوشت:
«... اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهیم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامهاى که توسط محمد موسى نیشابورى فرستادهام عمل کند. تو و همه کسانى که در شهر تو هستند موظفید بر اساس نامه مزبور عمل کنید.
ابراهیم بن عبده این نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند... درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهیم بن عبده و بر تو و همه پیروان ما باد! همه کسانى که از پیروان من و از مردم شهر تواند و این نامه را بخوانند و کسانى که در آن ناحیه از حق منحرف نشدهاند، باید حقوق مالى ما را به ابراهیم بن عبده بپردازند و او نیز باید آن را به «رازى» (20) یا به کسى که وى معرفى مىکند، تحویل بدهد، و این دستور من است... » . (21) از این نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شیعیان که اهمیتبسزایى در تقویت و تحکیم وضع اقتصادى جبهه تشیع داشت، استفاده مىشود که نمایندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعالیت هر کدام از آنان مشخص بود و وجوه جمعآورى شده مىبایست در نهایتبه دست وکیل اصلى برسد و او به امام برساند.
امام، گویا براى تقویت و تثبیت موقعیت ابراهیم بن عبده و نیز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعالیت او، طى نامهاى به «عبد الله بن حمدویه بیهقى» چنین نوشت:
«من ابراهیم بن عبده را براى دریافتحقوق مالى آن سامان و ناحیه شما منصوب کردم و او را وکیل امین و مورد اعتماد خویش نزد پیروان خود قرار دادم. تقوا در پیش گیرید و مراقب باشید و وجوه مالى واجب را بپردازید که هیچ کس در ترک یا تاخیر پرداخت آن معذور نیست... » (22)
گویا برخى از شیعیان در مورد اصالتخط و نامه امام درباره ابراهیم ایجاد شبهه و تردید کرده احتمال داده بودند که مجعول باشد، ازینرو امام طى نامه جداگانهاى نوشت:
«نامهاى که درباره وکالت ابراهیم از ناحیه من-جهت دریافتحقوق مالى مربوط به من از شیعیان آن منطقه-رسیده، به خط خود من است... » (23)
یکى دیگر از نمایندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبد الله قمى اشعرى» ، از یاران خاص امام و از شخصیتهاى بزرگ شیعى در قم، بود.
بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و ازجمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند. (24) اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند (25) . از روایتى در «بحار الانوار» استفاده مىشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است. (26)
«محمد بن جریر طبرى» مىنویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام ابو محمد عسکرى بود. وقتى که آن حضرت در گذشت، وکالتحضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههایى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مىرساند. (27) احمد بن اسحاق صد و شصت کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد (28) و این، حجم چشمگیر وجوه جمعآورى شده را نشان مىدهد.
«ابراهیم بن مهزیار» اهوازى، یکى دیگر از وکلاى امام بود. اموالى از بیت المال نزد او جمعآورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسکرى تحویل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى که ابراهیم بیمار شد، به فرزندش محمد وصیت کرد که آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نیز این ماموریت را انجام داد و به جاى پدرش به نمایندگى امام دوازدهم منصوب گردید (29) . در راس سلسله مراتب وکلاى امام، «محمد بن عثمان عمرى» قرار داشت که وکلاى دیگر، به وسیله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعا اموال و وجوه جمعآورى شده را به وى تحویل مىدادند و او به محضر امام مىرساند (30) .
علاوه بر شبکه ارتباطى وکالت، امام از طریق اعزام پیکها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر مشکلات آنان را برطرف مىکرد. در این زمینه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعالیتهاى «ابو الادیان» ، یکى از نزدیکترین یاران امام یاد کرد (31) . او نامهها و پیامهاى امام را به پیروان آن حضرت مىرساند، و متقابلا نامهها، سؤالها، مشکلات، خمس و دیگر وجوه ارسالى شیعیان را دریافت نموده و در سامراء به محضر امام عسکرى مىرساند. آخرین ماموریت او را که در روزهاى آخر حیات امام عسکرى رخ داد، در بخش جریان شهادت آن حضرت توضیح داد.
گذشته از پیکها، امام از طریق مکاتبه نیز با شیعیان ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر آنان را زیر چتر هدایتخویش قرار مىداد. نامهاى که امام به «ابن بابویه» نوشته-و در بخش تقویت و توجیه سیاسى عناصر مهم شیعه از آن یادخواهیم کرد-نمونهاى از این نامهها است (32) . از این گذشته، امام دو نامه به شیعیان قم و آبه (آوه) نوشته است که متن آنها در کتابهاى ما مضبوط است (33) . نامههاى دیگرى نیز به مناسبتهاى دیگر از امام در دست است (34) . بر اساس روایتى، امام عسکرى بامداد روز هشتم ربیع الاول سال 260 ه، اندکى پیش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدینه نوشت (35) .
امام عسکرى-علیه السلام-بر رغم تمامى محدودیتها و کنترلهایى که از طرف دستگاه خلافتبه عمل مىآمد، یک سلسله فعالیتهاى سرى سیاسى را رهبرى مىکرد که با گزینش شیوههاى بسیار ظریف پنهانکارى، از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مىماند. در این زمینه نمونههاى فراوانى به چشم مىخورد که ذیلا دو مورد آن را از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
1- «عثمان بن سعید عمرى» که از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود (36) ، زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مىکرد. شیعیان و پیروان حضرت عسکرى-علیه السلام-اموال و وجوهى را که مىخواستند به امام تحویل دهند، به او مىرساندند و اوآنها را در ظرفها و مشکهاى روغن قرار داده و به حضور امام مىرساند (37) .
2- «داود بن اسود» ، خدمتگزار امام که مامور هیزم کشى و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکرى بود، مىگوید: روزى امام مرا خواست و چوب مدور و بلند و کلفتى مانند پایه در به من داد و فرمود: این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به یک نفر سقا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواستحیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم و به قاطر زدم. چوب شکست و من وقتى محل شکستگى آن را نگاه کردم، چشمم به نامههایى افتاد که در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زیر بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت...
وقتى به در خانه امام رسیدم، «عیسى» خدمتگزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مىگوید: چرا قاطر را زدى و چوب را شکستى؟ . گفتم: نمىدانستم داخل چوب چیست؟ . امام فرمود: چرا کارى مىکنى که مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از این چنین کارى کنى، اگر شنیدى کسى به ما ناسزا (هم) مىگوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر بد و دیار بدى به سر مىبریم، تو فقط کار خود را بکن و بدان گزارش کارهایتبه ما مىرسد (38) .
این قضیه نشان مىدهد که امام، اسناد، نامهها و نوشتههایى را که سرى بوده، در میان چوب، جاسازى کرده و براى «عثمان بن سعید» که شخص بسیار مورد اعتماد و راز دارى بوده، فرستاده بوده و این کار را به عهده مامور حمام که کارش هیزم آوردن و چوب شکستن و امثال اینها بوده-و طبعا سوء ظن کسى را جلب نمىکردهواگذار کرده بوده است، ولى بر اثر بىاحتیاطى او، نزدیک بوده این راز فاش شود!
یکى دیگر از موضعگیریهاى امام عسکرى-علیه السلام-حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه از یاران خاص و نزدیک آن حضرت، بود. با یک مطالعه در زندگانى آن حضرت، این مطلب بخوبى آشکار مىشود که گاهى برخى از یاران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شکوه مىکردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مىساخت و گاه حتى پیش از آنکه اظهار کنند، امام مشکل آنان را بر طرف مىکرد. این اقدام امام مانع از آن مىشد که آنان زیر فشار مالى، جذب دستگاه حکومتستمگر عباسى شوند. در این زمینه مىتوان براى نمونه چند مورد زیر را یاد کرد:
1- «ابو هاشم جعفرى» (39) مىگوید: از نظر مالى در مضیقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامهاى به امام عسکرى-علیه السلام-بنویسم، ولى خجالت کشیدم و صرفنظر کردم. وقتى که وارد منزل شدم، امام صد دینار براى من فرستاد و طى نامهاى نوشت: هر وقت احتیاج داشتى، خجالت نکش، و پروا مکن، و از ما بخواه که بخواستخدا به مقصود خود مىرسى (40) .
2- «على بن زید علوى» مىگوید: امام عسکرى-علیه السلام-مبلغى پول به منداد و فرمود: با این پول کنیزى بخر، زیرا کنیز تو مرده است. وقتى که به منزل برگشتم، دیدم کنیز مرده است! (41)
3- «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: نیاز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام کیسهاى حاوى حدود پانصد دینار به من داد و فرمود: ابو هاشم! این را بگیر و اگر کم است عذر ما را بپذیر! (42)
4- «ابو طاهر بن بلال» یک سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده کرد که «على بن جعفر» (43) مبالغ هنگفتى انفاق کرد. وقتى که از حجبازگشت، جریان را به امام گزارش کرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلا دستور داده بودیم صد هزار دینار به وى بدهند، سپس مجددا بالغ بر همین مبلغ براى او حواله کردیم ولى او براى رعایتحال ما نپذیرفت» . بعد از این جریان «على بن جعفر» به حضور امام شرفیاب شد، به دستور حضرت سى هزار دینار به وى پرداخت گردید. (44)
این روایت نشان مىدهد که «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزیع مىکرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روایت معین نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مىدهد که این، یک برنامه وسیع و طراحى شده بوده و طبعا شیعیان نیازمندو شخصیتهاى بزرگ و برجسته و مبارز شیعه از آن برخوردار مىشدهاند و این برنامه با آگاهى و هدایت و حمایت مالى امام اجرا مىشده است.
البته پرداخت چنین مبلغهایى با توجه به محدودیت امام، نباید موجب تردید یا انکار گردد زیرا بر رغم آنکه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى امام بشدت تحت کنترل حکومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شیعیان مناطق مختلف، توسط نمایندگان امام به آن حضرت مىرسید. مثلا تاریخ مىگوید: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسید و اموالى را که شیعیان آن منطقه فرستاده بودند به پیشکار امام به نام «مبارک» تسلیم کرد (45) ، یا شخصى که از منطقه جبل (قسمتهاى کوهستانى ایران تا قزوین و همدان) با راهنمایى یک نفر علوى به حضور امام رسیده بود، چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد (46) ، یا چنانکه قبلا گفتیم، نماینده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت کیسه طلا و نقره که از شیعیان آن شهر تحویل گرفته بود، به امام تسلیم کرد (47) . غیر از اینها اموال و وجوه قابل توجهى نیز توسط نمایندگان امام عسکرى-علیه السلام-جمع آورى شده بود که تحویل آنها تا زمان شهادت حضرت به تاخیر افتاد و طبعا به پیشگاه حضرت ولى عصر تقدیم شد که مىتوان به عنوان نمونه از اموال فراوانى یاد کرد که در اختیار «ابراهیم بن مهزیار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماینده امام عصر تحویل داد (48) .
همچنین مىتوان از هفتصد دینارى که نزد یکى از اهالى جبل بوده (49) ، و نیز از پانصد دینارى که در اختیار یکى دیگر از شیعیان بنام «عمران همدانى» بوده (50) ، نام برد.
از جالبترین فعالیتهاى سیاسى امام عسکرى-علیه السلام-تقویت و توجیه سیاسى رجال مهم شیعه در برابر فشارها و سختیهاى مبارزات سیاسى، در جهتحمایت از آرمانهاى بلند تشیع بود. از آنجا که شخصیتهاى بزرگ شیعه در فشار بیشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر یک از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمایى مىکرد و روحیه آنان را بالا مىبرد تا میزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستیها فزونى یابد و بتوانند مسئولیتبزرگ اجتماعى و سیاسى و وظایف دینى خود را بخوبى انجام دهند.
«محمد بن حسن بن میمون» مىگوید: نامهاى به امام عسکرى-علیه السلام-نوشتم و از فقر و تنگدستى شکوه کردم، ولى بعدا پیش خود گفتم: مگر امام صادق-علیه السلام-نفرموده که: فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است، و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت:
هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مىکند و گاهى از بسیارى از گناهان آنان در مىگذرد. همچنان که پیش خود گفتهاى، فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است. ما براى کسانى که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم، و براى کسانى که از ما هدایتبجویند، نوریم. ما نگهدار کسانى هستیم که (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مىشوند. هر کس ما را دوستبدارد، در رتبه بلند (تقرب به خدا) با ماست، و کسى که پیرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت. (51) نمونه دیگر در این زمینه نامهاى است که امام عسکرى-علیه السلام-به «على بن حسین بن بابویه قمى» ، یکى از فقهاى بزرگ شیعه، نوشته است. امام در این نامه پس از ذکر یک سلسله توصیهها و رهنمودهاى لازم، چنین یادآورى مىکند: صبر کن و منتظر فرج باش که پیامبر فرموده است: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود;همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه من! صبر کن و شیعیان مرا به صبر فرمان بده! زمین از آن خداست و هر کسى از بندگانش را که بخواهد، وارث (حاکم) آن قرار مىدهد. فرجام نیکو، تنها از آن پرهیزگاران است. سلام و رحمتخدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیان باد! (52)
مىدانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبىبرخوردار بودند و در مواردى که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مىکردند. پیشگوییها و گزارشهاى غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشکیل مىدهد، اما با یک مطالعه در زندگانى امام عسکرى چنین به نظر مىرسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشکار مىساخته است.
بر اساس تحقیق یکى از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهاى غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسکرى-علیه السلام-، «قطب راوندى» در کتاب «خرائج» جمعا چهل مورد، «سید بحرانى» در «مدینة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى» در «اثبات الهداة» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار-الانوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کردهاند (53) و این، بخوبى روشنگر فزونى بروز کرامات و گزارشهاى غیبى از ناحیه آن حضرت مىباشد.
به نظر مىرسد علت این امر شرائط نامساعد و جو پراختناقى بود که امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مىکردند;زیرا از وقتى که امام هادى از سر اجبار به سامراء منتقل گردید-به شرحى که در سیره آن حضرت گفتیم-بشدت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولا این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدى قرار مىداد. به همین جهت کار معرفى امام عسکرى-علیه السلام-به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههاى پایانى عمر امام هادى-علیه السلام-صورت گرفت، (54) به طورى که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیاناز امامتحضرت «حسن عسکرى» آگاهى نداشتند. (55)
گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بىتاثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على» ، برادر حضرت عسکرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مىکردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مىکرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مىنمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه» ، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افکار از امامتحضرت عسکرى پرداختند.
این عوامل دستبه دست هم داده و موجب شک و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مىآمدند (56) و برخى دیگر در این زمینه با امام مکاتبه مىکردند (57) . این تزلزلها و تردیدها به حدى بود که امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند... » (58)
امام عسکرى براى زدودن زنگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مىشد پردههاى حجاب را کنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوه-هاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.
«ابو هاشم جعفرى» که قبلا گفتیم یکى از نزدیکترین یاران امام بود، مىگوید: هر وقتبه حضور امام عسکرى-علیه السلام-مىرسیدم، برهان و نشانه تازهاى بر امامت او مشاهده مىکردم (59) .
اینک که انگیزههاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهاى غیبى امام عسکرى-علیه السلام-را از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم:
1- «محمد بن على سمرى» که یکى از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود، مىگوید: حضرت عسکرى-علیه السلام-طى نامهاى به من نوشت: «فتنهاى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید» .
بعد از سه روز در میان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید! » . چند روز بعد «معتز» کشته شد! (60)
2-امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتز» به «اسحاق بن جعفر زبیرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مىگوید: پس از آنکه «بریحه» کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثهاى که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثهاى که گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نکشید «معتز» کشته شد! (61) - «محمد بن حمزه سروى» مىگوید: توسط «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکترین یاران حضرت عسکرى-علیه السلام-بود، نامهاى به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائى در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بىنیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او که صد هزار درهم استبزودى به دست تو خواهد رسید. (62)
4- «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (63)
5- «احمد بن محمد» مىگوید: موقعى که «مهتدى» ، خلیفه عباسى، شروع به کشتار «موالى» کرد، طى نامهاى به حضرت عسکرى-علیه السلام-نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتارى پیدا کرده و فرصت مزاحمتبه شما را ندارد، شنیدهام شما را تهدید مىکرده و مىگفته: «باید اینها را از روى زمین بردارم» .
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیدها را عملى کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویى کرده بود، مهتدى به قتل رسید. (64) - «جعفر بن محمد قلانسى» مىگوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامهاى به حضرت عسکرى-علیه السلام-نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بىخطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مىکند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکى را محمد و دیگرى را عبد الرحمن نام نهادند. (65)
7- «محمد بن عیاش» مىگوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکرى-علیه السلام-با هم گفتگو مىکردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشتهاى بدون مرکب براى او مىنویسم، اگر آن را پاسخ داد، مىپذیرم که او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مرکب روى برگهاى که مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت! . ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیتحضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (66)
8- «اسماعیل بن محمد» مىگوید: بر در خانه امام عسکرى-علیه السلام-نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتى یک درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند یاد مىکنى، در صورتى که دویست دینار در خاک پنهان کردهاى؟ ! آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم که به تو عطائى نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداىمتعال را سپاس گفتم و بازگشتم.
حضرت فرمود: مىترسم آن دویست دینار را، در وقتى که بسیار نیازمند آن هستى، از دستبدهى. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طورى پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعدا فهمیدم پسرم جاى آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (67)
9-شخصى بنام «حلبى» مىگوید: در سامراء گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکرى-علیه السلام-) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامهاى از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسى با دست، به سوى من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد! » در کنار من جوانى ایستاده بود،
منبع: http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=463
کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 249
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى
احمد بن عبیدالله بن خاقان، چنان که خواهد آمد، درباره امام حسن عسکرى (ع) گفته است : در سر من راى، هیچ یک از علویان را ندیدم و نشناختم که بمانند حسن بن على بن محمد بن رضا (ع) باشد. و در آرامش و وقار و پارسایى و نجابت و بزرگوارى در نزد خاندانش و سلطان و تمام بنىهاشم نام کسى را بهتر از او نشنیدم. آنان وى را بر سالخوردگان خود مقدم مىداشتند و نیز همواره بر امیران و وزیران و نویسندگان مردم عامى و معمولى مقدم داشته مىشد. از هیچ یک از بنىهاشم و نیز امیران و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و سایر مردمان درباره وى نپرسیدم جز آن که پىبردم آن حضرت در نزد مردم در غایت تجلیل و تعظیم و در جایگاهى والا قرار دارد و همه درباره او به نیکى یاد مىکنند و او را بر اهل بیت و مشایخش مقدم مىدارند. هیچ کس از دوستان و دشمنان آن حضرت را ندیدم جز آن که به نیکویى درباره آن حضرت سخن مىگفتند و او را مىستودند.
همچنین پدر احمد بن عبیدالله در این باره گوید: اگر خلافت از خاندان بنىعباس بیرون شود هیچ کس از بنىهاشم را سزاوار خلافت نیست مگر حسن عسکرى (ع) . زیرا او با فضل و دانش و پارسایى و خویشتندارى و زهد و عبادت و اخلاق پسندیده و نیکوییهایش استحقاق تصدى مقام خلافت را داراست.
منبع: http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=462
کتاب: سیره معصومان، ج 5، ص 251
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى
سمعانى در انساب نوشته است: ابومحمد احمد بن ابراهیم بن هاشم طوسى بلاذرى حافظ قرآن و واعظ، در مکه از امام اهل بیت ابومحمد حسن بن على بن محمد بن على بن موسى رضا (ع) روایت نقل کرده است.
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: از یاران موثق او على بن جعفر قیم ابوالحسن (ع) و ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى که پنج تن از امامان را درک کرده بود، و داود بن ابوزید نیشابورى و محمد بن على بن بلال و عبدالله بن جعفر حمیرى قمى و ابوعمر و عثمان بن سعید عمرى، زیات و سمان و اسحاق بن ربیع کوفى و ابوالقاسم جابر بن یزید فارسى و ابراهیم بن عبیدالله بن ابراهیم نیشابورى و از وکلاى آن حضرت محمد بن احمد بن جعفر و جعفر بن سهیل صیقل، این دو امامت پدر امام حسن عسکرى را نیز درک کرده بودند، و از اصحابش محمد بن حسن صفار و عبدوس عطا و سندى بن نیشابورى و ابوطالب حسن بن جعفر فأفاء و ابوالبخترى مودب ولد الحاج و دربان آن حضرت حسین بن روح نوبختى از آن حضرت روایت نقل کردهاند.
منبع: http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=465
کتاب: سیره پیشوایان، ص. 656
نویسنده: مهدى پیشوائى
معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تاثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى» ، مىنویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفتهاند: امام عسکرى-علیه السلام-بر اثر مسمومیتبه شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (1) «کفعمى» ، دانشمند معروف شیعه، مىگوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (2) و «محمد بن جریر بن رستم» ، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى-علیه السلام-در اثر مسمومیتبه درجه شهادت رسید. (3)
یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صباغ مالکى» ، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان» ، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبتبه امام یاد کردیم) مىنویسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آنشگفت زده شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقتبود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید استبهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامراء در آن روز یادآور صحنه یامتبود!
وقتى جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، «عیسى بن متوکل» ، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز روى زمین گذاشتند، عیسى نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این «ابو محمد عسکرى» است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بودهاند! ! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براىدفن ببرند... » (4)
البته این نماز جنبه تشریفاتى داشت و طرحى بود که رژیم حاکم براى لوث کردن ماجراى شهادت امام ریخته بود و چنانکه در میان دانشمندان شیعه مشهور است، حضرت مهدى-عج-به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکرى-علیه السلام-نماز گزارد. (5)
پىنوشتها:
1) اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة، ص 367.
2) حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 162.
3) دلائل الامامة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 223.
4) الفصول المهمة، چاپ قدیم، ص 307-308. این قضیه را مرحوم شیخ مفید در ارشاد و فتال نیشابورى در روضة الواعظین و طبرسى در اعلام الورى و على بن عیسى الاربلى از قول احمد پسر عبید الله بن خاقان نقل کردهاند. این گزارش نشان مىدهد که امام در جامعه چه موقعیتى داشته و حکومت عباسى چرا نگران بوده است و نیز روشن مىکند که خلیفه از برملا شدن مسمومیت و قتل امام تا چه حد وحشت داشته است و لذا با زمینه سازى قبلى کوشیده استشهادت امام را مرگ طبیعى قلمداد کند!
5) صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، (التابعة) لجماعة المدرسین، بقم المشرفة، 1405 ه. ق، باب 43، ص 475-مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 332-333.
منبع : سایت رسول نور به نشانی :
http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=464
یکی از مذاهب دین اسلام
شیعه
اصول دین | فروع دین | چهارده معصوم | حوادث | صحابه | کتب مرجع | دیدگاه | مکانهای مقدس | |||||||||
توحید | نماز | محمد | غدیر خم | سلمان | قرآن | علمای شیعه | مکه · مدینه |
|
منبع : سایت ویکی پدیا به نشانی :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D8%B3%DA%A9%D8%B1%DB%8C