Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

Atyabi Weblog/وب نگاری اطیابی

این وب نگاری درمورد موضوعات گوناگون می باشد.

سیمرغ

سیمرغ 

سیمُرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. کُنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می‌پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسی گوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از آن دسته‌است منطق الطیر عطار نیشابوری.

سیمرغ در دوره ساسانی 

نشان سیمرغ (به انگلیسی:Senmurv) نگاره ایست با ساختاری پیچیده؛ مرغی افسانه‌ای با دُم طاووس، بدن عقاب و سر و پنجه‌های شیر. نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته و شاید نشان رسمی شاهنشاهی ایران بوده باشد[۱]. نگاره‌های کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب[۲]، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده‌ای را نمایش می‌دهند که همان طرح، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگاره‌های دیوار افراسیاب، پروفسور مارکوس موده، (استاد انستیتوی باستان‌شناسی و هنر شرقی دانشگاه مارتین لوتر آلمان) در پژوهش خود یادآور شده که به دلیل وجود این نگاره بر پیکره خسرو بر طاق بستان، ممکن نیست نشانی ساده بوده باشد، او همچنین شبیه بودن کلاه در این دوپیکره را دلیل دیگری بر مهم بودن شخصیت گمنام نقش بسته بر دیوار افراسیاب می‌داند و در ادامه به این نتیجه رسیده که نگاره سیمرغ، به احتمال بسیار پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می‌دهد[۱]، چون تاریخ تقریبی ساخت آن نگاره‌ها با سالهای پایانی شاهنشاهی ساسانی منطبق، و همچنین از بین یکصد پیکره نقش بسته بر آن دیوار، تنها یک نفر جامه اش به این نشان آراسته‌است. جامه ابریشمی (یا کفتان) دیگری از پایان دوره ساسانی در موزه سرنوچی پاریس با همان نقش به نمایش گذاشته شده. شماری تکه پارچه ابریشمی، کاشی‌ها و ظرفهای سیمین و زرین آن دوران نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می‌دهند.

پیشینه 

پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌است و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده‌است.[۳]

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.

آنچه نمادی از اهریمنی بودن سیمرغ در خوان پنجم اسفندیار باشد در شاهنامه برخورد نکردم. سیمرغ مظهر خرد تمام و بی نقص است که پاسخ تمام پرسش‌ها رادر خود دارد، و اسفندیار فره ایزدی دارد و رسالت انتشار مذهب بر دوش اوست که در مسیر تعالی خود سیمرغ را از میان برمی‌دارد. اسفندیار با وجودی که فرهٔ ایزدی دارد و مرتکب گناهی نمی‌شود ولی شخصیت نیکی در شاهنامه ندارد چنان که با حیله پس از هفت خوان راهنمای خود را می‌کشد در قیاس با رستم که وفای به عهد می‌کند و راهنمای خود در هفت خوان را به پادشاهی مازندران می‌رساند

«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ)[۴] به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک‌های مهمی به زال می‌کند.. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخم‌های بدن رستم و رخش را درمان می‌کند.

اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و خصوصیت‌های کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته‌است.

پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب‌های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده‌است. از جملهٔ آنها کتاب‌ها و رساله‌های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی‌های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.

سیمرغ یا جبرئیل؟ 

درمتن این بخش ازهیچ منبع ومأخذی نام برده نشده است.

پژوهشگر دیگر ادبیات، «دکتر پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری،شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشته‌ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.

جبرئیل نگهدارندهٔ کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده‌اند. مشابه عمل التیام بخشی زخم‌های رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعهٔ شکافتن سینهٔ رسول خدا در ارتباط با واقعهٔ معراج می‌بینیم. هم چنان که سیمرغ بر درخت «هروسیپ تخمک» آشیان دارد، جبرئیل نیز ساکن درخت «سدرة المنتهی» است.

سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل «عنقا» خلط می‌شود. عنقا از ریشه «عنق» و به معنای «دارندهٔ گردن دراز» است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا «مرغ بودن» و «افسانه‌ای بودن» است. در واقع عنقا یک اسطورهٔ جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطورهٔ ایرانی. شباهت‌های گفته شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره‌ای گاهی به هم مشتبه شوند، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.

پانویس 

۱٫۰ ۱٫۱ تفسیر پیکره دیوار افراسیاب، سمرقند، پروفسور مارکوس موده

دیوار افراسیاب، سمرقند، دانشنامه ایرانیکا

«سین» در «هفت سین» نوروز هم، بار معنایی مشابه دارد و می‌توان از آن تعبیر به «مقدس» کرد.

مفسران در تفسیر آیه «ق والقرآن المجید» منظور از «ق» را کوه قاف نیز شمرده‌اند و در وصف آن نوشته‌اند که این کوه گرداگرد عالم را فرا گرفته. عالم را در میان گرفتن، صفت کوه «هَرَه بِرِزئیتی» اوستایی، «هربرز» پهلوی و «البرز» فارسی دری است. «یاقوت حموی» جغرافی دان معروف هم به صراحت نوشته‌است که کوه قاف را پیشتر البرز می‌خوانده‌اند. (ارض ملکوت، هانری کربن، ص ۵۴-۵۵)

منبع‌ها 

۱- منطق الطیر، عطار نیشابوری، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، ۱۳۸۳

۲- دیدار با سیمرغ، تقی پورنامداریان، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۴

۳- سی مرغ و سیمرغ، علینقی منزوی ، انتشارات راه مانا، ۱۳۷۹

۴- سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران، علی سلطانی گرد فرامرزی، انتشارات مبتکران، ۱۳۷۲

۵- نقد تطبیقی ادیان و اساطیردر شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و منطق الطیر عطار، حمیرا زمردی، انتشارات زوار، ۱۳۸۲

بخشی از مطالب برگرفته از دانشنامه رشد. 

منبع : سایت ویکی پدیا به نشانی :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%B1%D8%BA

 

سی مرغ

در پیشگاه سیمرغ 

سیمرغ ، این پدیده افسانه ای از زمانهای پیش و پس از اسلام به کرات در متون مختلف به کار رفته است و پیشینه آن را می توان به زمان زرتشت منسوب کرد. سیمرغ در آثار متفاوت با معانی مشابه و غیرمشابه ای نمودار شده است که یکی از نمونه های بارز و معروف آن استفاده عطار نیشابوری است که به طور اجمالی به آن می پردازیم.

در حقیقت سیمرغ نام پرنده ای اسطوره ای و خیالی و از باورهای ایران زمین است. با این که عینیت ندارد؛ اما گویی در بطن قوم و ملت ما قرنهای متمادی بوده و هست و عناوین و مظاهری نظیر عشق ، عرفان ، معرفت ، کمال ، بزرگی ، خرد و نیکی را بازگو می کند. حدود 3 هزار سال پیش این پرنده خیالی در اوستا با نام سئن (Saena) این گونه توصیف شده است :

از همه پرندگان سریع تر و بلندپروازتر است و تنها جانوری است که می تواند از تیرهایی که به سویش پرتاب می شود، سریع تر حرکت کند.

پس سیمرغ در دوره ایران باستان نماد رفعت و بلندی و چالاکی و دارای نیروی سحرآمیز و درمانگری بوده است. فردوسی ، شاعر حماسه سرای سیمرغ را در 2 چهره در داستان های زال و رستم و اسفندیار به کار برده است.

کمی جلوتر شهمردان بن ابی الخیر (قرن پنجم) در اثر خود به نام نزهت نامه علایی از سیمرغ یاد کرده و آن را نمادی از هیبت و بزرگی دانسته و گفته است:

«سیمرغ اندر دریای کبود محیط باشد. مانند بادبان و شراع کشتی باشد و چون پرد سنگها از کوه بجنبند و بلرزند

همچنین در روایت بحرالفواید که براساس منابع کهن غالبا از قرن چهارم و پنجم شکل گرفته است داستان سیمرغ به روزگار سلیمان داوود کشیده می شود. البته ماهیت موهوم سیمرغ در عرصه ادبیات با نامهای دیگری هم نمودار است.

به طور مثال واژه ، عنقا همان سیمرغ است که در عربی از ریشه عنق به معنی دارنده گردن دراز است که این واژه در شاهنامه دوره ساسانیان اثر ثعالبی (429ه) در غرر اخبار ملوک فارس آمده بود و در آثار کسانی چون حافظ شیرازی ، صدرای شیرازی و پیروان آنان نظیر نراقی و سبزواری به جای سیمرغ از کلمه طایر قدسی استفاده کرده اند. چنانچه حافظ می فرماید:

مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام

خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

شیخ شهاب الدین سهروردی در رساله عقل سرخ خویش تمام سوابق اساطیری سیمرغ را به گونه ای نو تاویل کرده است.سهروردی جایگاه سیمرغ را بر درختی به نام طوبی می داند که به یک واژه سامی بدل شده و از عجایب هفتگانه جهان است و در میان 11 کوه قاف قرار دارد. آشیانه سیمرغ به ترتیب در گرشاسپنامه اسدی طوسی در جزیره سوماترا و نزهه القلوب حمدالله مستوفی «جزیره رامنی» در رساله الطیر فارسی غزالی «جزیره عزت» و در شاهنامه فردوسی «کوه البرز» است.

البته کوه البرز در آیین زردشتی کوه مقدسی است که چند تن از ایزدان زردتشت در آن مقیم بودند. سرزمین شگفت انگیزی که در آن گیاهان مقدسی از جمله هوم که برترین گیاهان است در آنجا رشد می کند که خاصیت جاودانگی دارد و شخصیت های اسطوره ای ایران در این کوهستان بزرگ شده اند. عطار در منطق الطیر نام البرز را به قاف تعبیر کرده است. ارزش پر سیمرغ نیز در نزد ایرانیان شایان توجه بوده است. در اوستا آمده است:

«پرهای سیمرغ خاصیت سحرآمیز دارد و هر کسی که پری از سیمرغ داشته باشد از جادوی دشمنان در امان است و هیچ کس نمی تواند او را شکست بدهد

دیگر این که دارنده پر از فره ایزدی نیز برخوردار می شود. عطار نیز در منطق الطیر خود حکمت و علم چینیان را به واسطه افتادن پری از سیمرغ می داند. وی می گوید:

ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پرشور شد هر کشوری

و در داستان زال و رستم شاهنامه می بینیم که نریمان زال را به دلیل سپید مویی اش در سر راهی رها می کند؛ اما سیمرغ یاری رسان زال را پرورش می دهد تا هنگامی که زال و رودابه با یکدیگر ازدواج می کنند، رودابه آبستن و بیمار می شود. سیمرغ پری به آنها می دهد که رودابه به واسطه آن پر شفا می یابد و رستم را به دنیا می آورد. رنگ پرهای زیبای سیمرغ در (سیرنگ) لون به لون است به طوری که می گویند تمام رنگهای عالم در آن یافت می شود به همین رو در اشعار قدما به آن سیرنگ نیز گفته اند:

جز خیالی ندیدم از رخ تو

جز حکایت ندیدم از سیرنگ

داستان سیمرغ عطارنیشابوری

عطار در داستان منطق الطیر برای نمایاندن تفکر عرفانی و خداجویانه اش از حکایات نغز منظومی استفاده کرده که از زبان پرندگان است و نهایت و غایت هدفش هم از ابتدا همان وصول به سیمرغ پرنده نمادین خیالی است که سرور دیگر مرغان است. در آن منظومه هفت وادی عرفانی از جمله طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا، توحید، حیرت و فنا طی طریق می شود. هر یک از وادی ها مشحون از حکایاتی مرتبط با روند آن موضوع است.

به طور مثال ، وادی طلب که آغاز سیر و سلوک و توام با تلاش و کوشش است:

چون فروآیی به وادی طلب

پیشت آید هر زمانی صد تعب

جرعه ای زان باده چون نوشش شود

هر دو عالم کل فراموشش شود

عطار با طرح ریزی داستان های جذاب ما را به درک واضح تر آن مفاهیم رهنمون می کند در وادی طلب 7 حکایت کوتاه مشهود است. یکی از حکایات که طالب از هیچ کوششی برای یافتن مطلوب خود دریغ نمی ورزد را بازگو می کند.

گفت لیلی را کجا یابی زخاک

کی بود در خاک شارع دُر پاک

گفت من می جویمش هر جا که هست

بوک جایی یک دمش آرم به دست

این شیوه تا وادی استغنا به همین طریق با مفاهیم مربوطش ادامه می یابد. به تعبیری ، اجتماع مرغان بازتاب سیر وادی های هفتگانه است. حکایت گروهی از مرغان است که همگی برحسب نیازشان به یک واقعیت حقیقی که ازلی و ابدی است خود را برای جستجوی یافتن حق داوطلب کرده اند.

جمله گفتند این زمان در دور کار

نیست خالی هیچ شهر از شهریار

یکدگر را شاید ار یاری کنیم

پادشاهی را طلب کاری کنیم

چند تن از مرغان به عنوان نماد و به طور سمبلیک به رهبری هدهد برای هدایت مرغان وارد کار می شوند:

هدهد آشفته دل پر انتظار

در میان جمع آمد بی قرار

گفت ای مرغان منم بی هیچ ریب

هم برید حضرت و هم پیک غیب

چنانچه عطار انتخاب نام هدهد را نیز به چند دلیل برمی گزیند. هدهد بنابر اشارات قرآنی نامه سلیمان را نزد بلقیس می برد و دیگر این که تاجی که بر سر هدهد است به سان فره ایزدی است که در پادشاهان ایران باستان جزو لوازم شهریاری محسوب می شد.

هدهد می گوید: شرط نایل شدن به هدف نهایی و رسیدن به مطلوب بدون زحمت و سختی نمی باشد، بلکه در آن کار پیچ و خم ها و چه بسا خطراتی نیز هست.

مردمی باید تمام این راه

جان فشاندن باید این درگاه را

دست باید شست از جان مردوار

تا توان گفتن که هستی مرد کار

مرغان چون تعب و موانع را در پیش رو یافتند هرکدام به فراخور حالات درونی خویش عذر می آوردند و از ادامه سفر منصرف می شوند، اما هدهد برای امتناع پرندگان دلایل مستدلی می آورد.

مثلا بلبل می گوید من به مطلوب خود که همان گل است راضی هستم و به آن عشق می ورزم.

من چنان در عشق گل مستغرقم

کز وجود خویش محو مطلقم

در سرم از عشق گل سودا بس است

زانک مطلوبم گل رعنا بس است

اما هدهد در جواب وی می گوید:

گل اگرچه هست بس صاحب جمال

حسن او در هفته ای گیرد زوال

در گذر از گل که گل هر نو بهار

بر تو می خندد نه در تو، شرم دار

طوطی خودش را خضر مرغان معرفی می کند و می گوید که آب حیات نزد وی است و اگر جرعه ای از آن بنوشد برایش کافی است ، هدهد می گوید:

آب حیوان خواهی و جان دوستی

رو که تو مغزی نداری پوستی

و همین طور به ترتیب طاووس به جرم مشارکت در ورود مار به بهشت رانده شده و مشتاق بازگشت به باغ جنان است ، بوتیمار پرنده غمخوار دریاست و بط سجاده تقوا به روی آب انداخته و روزی صد بار سر در آب می کند و خود را نمونه پاکی و درستکاری می شمارد. بنابراین عطار برای رسیدن به حق یگانه تمثیل وار و رمزگونه از زبان مرغان مجاز را از حقیقت باز می شناساند. پس مرغان به راه خویش ادامه می دهند تا این که پس از تحمل رنج فراوان سی مرغ به پیشگاه سیمرغ می رسند.

سی تن بی بال و پررنجور و مست

دل شکسته ، جان شده ، تن نادرست

جمله گفتند آمدیم این جایگاه

تا بود سیمرغ ما را پادشاه

بر امیدی آمدیم از راه دور

تا بود ما را درین حضرت حضور

اما دربان از ورود آنان امتناع می ورزد و می گوید سیمرغ پادشاه است چه شما او را بطلبید و چه نطلبید و چه بسا رنج و سختی کشیده باشید ورود شما در او هیچ تاثیری ندارد.

گر شما باشید وگرنه در جهان

اوست مطلق پادشاه جاودان

یعنی سیمرغ همان مطلقی است که اگرچه شما به لطف او نیازمندید؛ ولی او از همه چیز و کس مستغنی است.

اما مرغان ناامید نگشتند، زیرا سیمرغ را با عظمت تر از آن می دانستند که آنان را از درگاه خویش براند تا این که پرده برمی افتد. سی مرغ گویی خود را در آیینه ای در مقابل سیمرغ احساس کردند در آن لحظه پرجلال و شکوه مرغان سر از پا نمی شناختند و دیگر هیچ خواهش و نیازی متوجه آنها نبود گویی به وارستگی رسیده بودند و بی تعلق و رها بودند. در همان وادی نهایی (فنا) در وجود سیمرغ حل شده بودند. فنای در هستی واقعی که بازتابی از وجود سیمرغ بودند با وجود این تک تک مرغان آن عظمت و جذبه را یک باره احساس می کردند به کل رسیده و در آن گم شدند. گم از وجود مادی و صوری رسیدن به کمال روحانی و ابدی که بالاتر از آن چیزی نیست.

چون سوی سیمرغ کردندی نگاه

بود این سیمرغ این کین جایگاه

ور به سوی خویش کردندی نظر

بود این سی مرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی به هم

هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

محو او گشتند آخر بر دوام

سایه در خورشید گم شد والسلام.

 

منبع : سایت  تبیان به نشانی :

http://www.tebyan.net/literarygenres/lyric_literature/2009/4/14/89253.html

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد